| | | | | | |
|
نمیدانم چه بد کردم، که نیکم زار میداری؟ |
|
تنم رنجور میخواهی، دلم بیمار میداری |
|
|
ز درد من خبر داری، ازینم دیر میپرسی |
|
به زاری کردنم شادی، از آنم زار میداری |
|
|
دلم را خسته میداری ز تیر غم، روا باشد |
|
به دست هجر جانم را چرا افگار میداری؟ |
|
|
چه آزاری ز من خود را؟ به آزاری نمیارزم |
|
که باشم؟ خود کیم؟ کز من چنین آزار میداری؟ |
|
|
مرا دشمن چه میداری؟ که نیکت دوستمیدارم |
|
مرا چون یار میدانی چرا اغیار میداری؟ |
|
|
مرا گویی: مشو غمگین، که غم خوارت شوم روزی |
|
ندانم آن، کنون باری، مرا غم خوار میداری |
|
|
نهی بر جان من منت که: خواهم داشت تیمارت |
|
دلم خون شد ز تیمارت، نکو تیمار میداری! |
|
|
دریغا! آنکه گه گاهی به دردم یاد میکردی |
|
عزیزم داشتی اول، به آخر خوار میداری |
|
|
به دردی قانعم از تو، به دشنامی شدم راضی |
|
درین هم یاریم ندهی، چگونه یار میداری؟ |
|
|
درین هم یاریم ندهی، به دشنامی عزیزم کن |
|
به دردی قانعم از تو، چگونه یار میداری؟ |
|
|
به هر رویی که بتوانم من از تو رو نگردانم |
|
اگر بر تخت بنشانی وگر بر دار میداری |
|
|
به تو هر کس که فخر آرد، نداری عاز ازو، دانم |
|
عراقی نیک بدنام است، از آن رو عار میداری |
|