فخرالدین عراقی (غزلیات)/ساقی قدحی شراب در دست
ساقی قدحی شراب در دست | آمد ز شراب خانه سرمست | |||||
آن توبهی نادرست ما را | همچون سر زلف خویش بشکست | |||||
از مجلسیان خروش برخاست | کان فتنهی روزگار بنشست | |||||
ماییم کنون و نیم جانی | و آن نیز نهاده بر کف دست | |||||
آن دل، که ازو خبر نداریم | هم در سر زلف اوست گر هست | |||||
دیوانهی روی اوست دایم | آشفتهی موی اوست پیوست | |||||
در سایهی زلف او بیسود | وز نیک و بد زمانه وارست | |||||
چو دید شعاع روی خوبش | در حال ز سایه رخت بربست | |||||
در سایه مجو دل عراقی | کان ذره به آفتاب پیوست |