فخرالدین عراقی (غزلیات)/در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم | از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم | |||||
در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا | گفتم به بیزبانی، بی گوش هم شنیدم | |||||
خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم | طالع شده است، ازان من چون ذره ناپدیدم | |||||
باری، دری که هرگز بر کس نشد گشاده | سر ازل مرا داد، از لطف خود، کلیدم | |||||
چون محو گشتم از خود همراه من عراقی | بر آشیان وحدت بیبال و پر پریدم |