| | | | | | |
|
در صومعه نگنجد، رند شرابخانه |
|
عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟ |
|
|
ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه |
|
بستان مرا ز من باز زان چشم جاودانه |
|
|
تا وارهم ز هستی وز ننگ خودپرستی |
|
بر هم زنم ز مستی نیک و بد زمانه |
|
|
زین زهد و پارسایی چون نیست جز ریایی |
|
ما و شراب و شاهد، کنج شرابخانه |
|
|
چه خوش بود خرابی! افتاده در خرابات |
|
چون چشم یار مخمور از مستی شبانه |
|
|
آیا بود که بختم بیند به خواب مستی |
|
او در کناره، آنگه من رفته از میانه؟ |
|
|
ساقی شراب داده هر لحظه جام دیگر |
|
مطرب سرود گفته هر دم دگر ترانه |
|
|
در جام باده دیده عکس جمال ساقی |
|
و آواز او شنوده از زخمهی چغانه |
|
|
این است زندگانی، باقی همه حکایت |
|
این است کامرانی، باقی همه فسانه |
|
|
میخانه حسن ساقی، میخواره چشم مستش |
|
پیمانه هم لب او، باقی همه بهانه |
|
|
در دیدهی عراقی جام شراب و ساقی |
|
هر سه یکی است و احول بیند یکی دوگانه |
|