فخرالدین عراقی (غزلیات)/رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان | جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان | |||||
دست و پایی میزدم، تا بود جان | شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان | |||||
شد دل بیچاره از دست وفات | زیر پای هجر پست، اکنون تو دان | |||||
رفت عمری کمدی کاری ز من | چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان | |||||
نیک نومیدم ز امید بهی | حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان | |||||
از گل شادی ندیدم رنگ و بوی | خار غم در جان شکست، اکنون تو دان | |||||
چون عراقی را ندادی ره به خود | گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان |