فخرالدین عراقی (غزلیات)/درین ره گر به ترک خود بگویی
درین ره گر به ترک خود بگویی | ببینی کان چه میجویی خود اویی | |||||
تو جانی و چنان دانی که: جسمی | تو دریایی و پنداری که جویی | |||||
تویی در جمله عالم آشکارا | جهان آیینهی توست و تو اویی | |||||
نمیدانم چو بحر بیکرانی | چرا پیوسته در بند سبویی؟ | |||||
ز بیرنگی تو را چون نیست رنگی | از آن در آرزوی رنگ و بویی | |||||
به گرد خود برآ، یک بار، آخر | به گرد هر دو عالم چند پویی؟ | |||||
مراد خود هم از خود بازیابی | عراقی، گر به ترک خود بگویی |