| | | | | | |
|
باز مرا در غمت واقعه جانی است |
|
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است |
|
|
دل که ز جان سیر گشت خون جگر میخورد |
|
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است |
|
|
چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان |
|
باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است |
|
|
تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم |
|
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟ |
|
|
از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند |
|
تا ز غمت دیدهام در گهر افشانی است |
|
|
آه! که در طالعم باز پراکندگی است |
|
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است |
|
|
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ! |
|
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است |
|
|
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق |
|
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است |
|
|
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟ |
|
جستن وصلت مرا مایهی نادانی است |
|
|
خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو |
|
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است |
|