| | | | | | |
|
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال |
|
همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال |
|
|
باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار |
|
ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال |
|
|
هر زمان باغ به زر آب فرو شوید روی |
|
هر زمان کوه به سیماب فرو پوشد یال |
|
|
معدن زاغ شد، آرامگه کبک و تذرو |
|
مسکن شیر شد، آوردگه گور و غزال |
|
|
شیرخواران رزان را ببریدند گلو |
|
تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال |
|
|
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد |
|
ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال |
|
|
هر حصاری که از آن خونها پرگشت همی |
|
مهر کردند و سپردند به دست مه و سال |
|
|
چون کسی کینه ز خونریز رزان بازنخواست |
|
خونشان گشت به نزدیک خردمند حلال |
|
|
گر حلالست حلالیست کز آن نیست گزیر |
|
ور حرامست حرامیست کزو نیست وبال |
|
|
گر حرامست از آنست که خونیست نه حق |
|
حق آن خون به مغنی برسانیم از مال |
|
|
ما به شادی همه گوییم کهای رود به موی |
|
ما به پدرام همیگوییم ای زیر بنال |
|
|
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا |
|
ما نوازندهی مدح ملک خوب خصال |
|
|
فخر دولت که دول بر در او جوید جای |
|
بوالمظفر که ظفر بر در او یابد هال |
|
|
خسرو شیردل پیلتن دریا دست |
|
شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال |
|
|
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین |
|
آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال |
|
|
ای نه جمشید و به صدر اندر جمشید سیر |
|
ای نه خورشید و به بزم اندر خورشید فعال |
|
|
هیچ سایل نکند از تو سالی که نه زود |
|
سوی او سیمی تازان نشود پیش سال |
|
|
گر به نالی بر، تیغت بنگارند به موی |
|
سایه اندر فکند بر سر پیل آن یک نال |
|
|
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد |
|
همچنان خیش ز مه ریزه شود ماهی وال |
|
|
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت |
|
شیر کانجا برسد خرد بخاید چنگال |
|
|
گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد |
|
اژدها بالش و بالین کندش از دنبال |
|
|
تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا |
|
از ادیمست به پای اندر بر بسته دوال |
|
|
رشک آن را که به بازان تو مانند شود |
|
بست بر پای دوالی و بر او گشت وبال |
|
|
وقت پروازش بر پای دوال اندر ماند |
|
زان مر او را نتوان دید که بستهستش بال |
|
|
ای امیری که ترا دهر نپرورده قرین |
|
ای سواری که ترا دیده ندیدهست همال |
|
|
من ثناگوی و تو زیبای ثنایی و به فخر |
|
هر زمان سر بفرازم به میان امثال |
|
|
ای امیری که ترا دهر شرف داد و نداد |
|
جز به تو مملکت و عزت و اقبال و جلال |
|
|
مدح تو هر که چو من گفت زتو یافت نوا |
|
ای که از جود تو باشند جهانی به نوال |
|
|
زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم |
|
خاطر اندر خور وصف تو رسانم به کمال |
|
|
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم |
|
آفتاب از سر من میل نگیرد به زوال |
|
|
ملکا اسب تو و زر تو و خلعت تو |
|
بنده را نزد اخلا بفزودهست جلال |
|
|
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی |
|
جز به شش میخ ورا نعل نبندد نعال |
|
|
از بر سنگ ورا راند نیارم که همی |
|
سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال |
|
|
گویی او بور سمندست و منم بیژن گیو |
|
گویی او رخش بزرگست و منم رستم زال |
|
|
تا چو جعد صنمان دایرهگون باشد جیم |
|
تا چو پشت شمنان پشت بخم باشد دال |
|
|
تا چو آدینه به سر برده شد آید شنبه |
|
تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال |
|
|
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر |
|
کام ران ای ملک نیکخوی نیکخصال |
|
|
مهرگان جشن فریدون ملک فرخ باد |
|
بر تو ای همچو فریدون ملک فرخ فال |
|
|
دولت و ملک تو پاینده و تا هست جهان |
|
به جهان دولت و ملک تو مبیناد زوال |
|
|
اختر بخت تو مسعود ونیاید هرگز |
|
اختر بخت بداندیش تو بیرون ز وبال |
|
|
به جهان بادی پیوسته و از دور فلک |
|
بهرهی تو طرب و بهر بداندیش ملال |
|