| | | | | | |
|
گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود |
|
چون شب تاری همی از روز روشنتر شود |
|
|
روشنایی آسمان را باشد و امشب همی |
|
روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود |
|
|
روشنی بر آسمان زین آتش جشن سدهست |
|
کز سرای خواجه با گردون همی همسر شود |
|
|
آتشی کردهست خواجه کز فراوان معجزات |
|
هر زمان گیرد نهادی، هر زمان دیگر شود |
|
|
گاه گوهرپاش گردد، گاه گوهرگون شود |
|
گاه گوهربار گردد، گاه گوهربر شود |
|
|
گاه چون زرین درخت اندر هوا سر بر کشد |
|
گه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود |
|
|
گاه روی از پردهی زنگارگون بیرون کند |
|
گاه زیر طارم زنگارگون اندر شود |
|
|
گاه چون خونخوارگان خفتان به خون اندر کشد |
|
گاه چون دوشیزگان اندر زر و زیور شود |
|
|
گاه بر سان یکی یاقوتگون گوهرشود |
|
گه بکردار یکی بیجادهگون مجمر شود |
|
|
گاه چون دیوار برهون گرد گردد سربسر |
|
گاه چون کاخ عقیقین بام زرین در شود |
|
|
گه میان چشم نیلوفر زبانه بر زند |
|
گاه دودش گرد او چون برگ نیلوفر شود |
|
|
گه فروغش بر زمین چون لالهی نعمان شود |
|
گه شرارش بر هوا چون دیدهی عبهر شود |
|
|
سیم زر اندود گردد هر چه زو گیرد فروغ |
|
زر سیم اندود گردد هر چه زو اخگر شود |
|
|
گاه چون در هم شکسته مغفر زرین شود |
|
گاه چون بر هم نهاده تاج پر گوهر شود |
|
|
جادویی آغاز کردهست آتش ار نه از چه رو |
|
گاه پشتش روی گردد گاه پایش سر شود |
|
|
گاه چون برگ رزان اندر خزان لرزان شود |
|
گاه چون باغ بهاری پر گل و پر بر شود |
|
|
گه ز بالا سوی پستی باز گردد سرنگون |
|
گه ز پستی برفروزد سوی بالا بر شود |
|
|
گه معصفر پوش گردد گه طبرخون تن شود |
|
گاه دیباباف گردد گه طرایفگر شود |
|
|
گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر کشد |
|
گاه چون خورشید رخشنده ضیا گستر شود |
|
|
نسبتی دارد ز خشم خواجه این آتش مگر |
|
کز تفش خارا همی در کوه خاکستر شود |
|
|
صاحب سید وزیر خسرو لشکرشکن |
|
آنکه سهمش بر عدو هر ساعتی لشکر شود |
|
|
جود لاغر گشته از دستش همی فربه شود |
|
بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود |
|
|
بر امید آنکه صاحب بر نهد روزی به سر |
|
زر سرخ اندر دل خارا همی افسر شود |
|
|
از پی آن تا ببرد حلق بدخواهان او |
|
آهن اندر کان، بیآهنگر همی خنجر شود |
|
|
ز آرزوی خاطب او، ناتراشیده درخت |
|
هر زمان اندر میان بوستان منبر شود |
|
|
تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان |
|
نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شود |
|
|
مهتران هفت کشور کهتران صاحبند |
|
هر کسی کو کهتر صاحب بود مهتر شود |
|
|
کشوری خالی نخواهد بود از عمال او |
|
ور همیدون هفت کشور هفتصد کشور شود |
|
|
مهتر دینست، وز دین گشتنش در عهد نیست |
|
هر کسی از دین بگشت اندر جهان کافر شود |
|
|
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ |
|
چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود |
|
|
گر به رادی و هنر پیغمبری یابد کسی |
|
صاحب سید سزا باید که پیغمبر شود |
|
|
ور شمار فضل او را دفتری سازد کسی |
|
هر چه قانون شمارست اندر آن دفتر شود |
|
|
دست رادش را به دریا کی توان مانند کرد |
|
که همی دریا به پیش دست او فرغر شود |
|
|
دست او ابرست و دریا را مدد باشد ز ابر |
|
نیز از دستش جهان دریای پهناور شود |
|
|
آنکه اندر ژرف دریا راه برد روز و شب |
|
بر امید سود ازین معبر بدان معبر شود، |
|
|
گر زمانی خدمت صاحب کند، بیبیم غرق |
|
گوهر اندر زیر گنجوران او بستر شود |
|
|
تا وزارت را بدو شاه زمانه باز خواند |
|
زو وزارت با نبوت هر زمان همبر شود |
|
|
ای خجسته پی وزیر از فر تو ایوان ملک |
|
بس نماند تا به خاور خسرو خاور شود |
|
|
روم و چین صافی کند، یاران او در روم و چین |
|
نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود |
|