| | | | | | |
|
گفتم: مرا سه بوسه ده ای شمسهی بتان! |
|
گفتا: ز حور بوسه نیابی درین جهان |
|
|
گفتم: ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه |
|
گفتا: بهشت را نتوان یافت رایگان |
|
|
گفتم: نهان شوی تو چرا از من ای پری |
|
گفتا: پری همیشه بود ز آدمی نهان |
|
|
گفتم: ترا همینتوان دید ماه ماه |
|
گفتا: که ماه را نتوان دید هر زمان |
|
|
گفتم: نشان تو ز که پرسم، نشان بده |
|
گفت: آفتاب را بتوان یافت بینشان |
|
|
گفتم: که کوژ کرد مرا قدت ای رفیق |
|
گفتا: رفیق تیر که باشد بجز کمان |
|
|
گفتم: غم تو چشم مرا پر ستاره کرد |
|
گفتا: ستاره کم نتوان کرد ز آسمان |
|
|
گفتم: ستاره نیست سر شکست ای نگار |
|
گفتا: سرشک بر نتوان چید ز آبدان |
|
|
گفتم: به آب دیدهی من روی تازه کن |
|
گفتا: به آب تازه توان داشت بوستان |
|
|
گفتم: به روی روشن تو روی برنهم |
|
گفتا: که آب گل ببرد رنگ زعفران |
|
|
گفتم: مرا فراق تو ای دوست پیر کرد |
|
گفتا: به مدحت شه گیتی شوی جوان |
|
|
گفتم: کدام شاه؟ نشان ده مرا بدو |
|
گفتا: خجسته پی پسر خسرو زمان |
|
|
گفتم: ملک محمد محمود کامکار |
|
گفتا: ملک محمد محمود کامران |
|
|
گفتم: مرا به خدمت او رهنمای کیست |
|
گفتا: ضمیر روشن و طبع و دل و زبان |
|
|
گفتم: به روز بار توان رفت پیش او |
|
گفتا: چو یک مدیح نو آیین بری توان |
|
|
گفتم: نخست گو چه نثاری برش برم |
|
گفتا: نثار شاعر مدحست، مدح خوان |
|
|
گفتم: چه خوانمش که زنامش رسم به مدح |
|
گفتا: امیر و خسرو و شاه و خدایگان |
|
|
گفتم: ثواب خدمت او چیست خلق را |
|
گفت: این جهان هوای دل و آن جهان جنان |
|
|
گفتم: همه دلایل سودست خدمتش |
|
گفتا: بلی معاینه سودست بیزیان |
|
|
گفتم: چو خوی نیکوی او هیچ خو بود؟ |
|
گفتا: چو روزگاری بهاری بود خزان؟ |
|
|
گفتم: چو رای روشن او باشد آفتاب؟ |
|
گفتا: به هیچ حال چو آتش بود دخان؟ |
|
|
گفتم: زمین برابر حلمش گران بود؟ |
|
گفتا: شگفت کاه بر که بود گران؟ |
|
|
گفتم: به علم و عدل چنو هیچ شه بود؟ |
|
گفتا: خبر برابر بودهست با عیان؟ |
|
|
گفتم: زمانه شاه گزیند بر او دگر؟ |
|
گفتا: گزیده هیچ کسی بر یقین گمان؟ |
|
|
گفتم: چه مایه داد بدو مملکت خدای؟ |
|
گفتا: ازین کران جهان تا بدان کران؟ |
|
|
گفتم: که قهرمان همه گنجهاش کیست؟ |
|
گفتا: سخای او نه بسندهست قهرمان؟ |
|
|
گفتم: به گرد مملکتش پاسدار کیست؟ |
|
گفتا: مهابتش نه بسندهست پاسبان؟ |
|
|
گفتم: گه عطا به چه ماند دو دست او؟ |
|
گفتا: دو دست او به دو ابر گهر فشان |
|
|
گفتم:نهند روی بدو زایران ز دور؟ |
|
گفتا: ز کاروان نبریدهست کاروان |
|
|
گفتم: کزو به شکر چه مقدار کس بود؟ |
|
گفتا: ز شاکرانش تهی نیست یک مکان |
|
|
گفتم: به خدمتش ملکان متصل شوند؟ |
|
گفتا: ستاره نیز کند با قمر قران |
|
|
گفتم: سنان نیزهی او چیست بازگوی |
|
گفتا: ستارهای که بود برجش استخوان |
|
|
گفتم: چگونه بگذرد از درقه روز جنگ؟ |
|
گفتا: کجا چنان سر سوزن ز پرنیان |
|
|
گفتم: خدنگ او چه ستاند به روز رزم؟ |
|
گفت: از مبارزان سپاه عدو روان |
|
|
گفتم: چو صاعقهست گهردار تیغ او |
|
گفتا: جدا کنندهی جسم عدو ز جان |
|
|
گفتم:امان نیابد از آن تیغ هیچ کس؟ |
|
گفتا: موافقان همه یابند ازو امان |
|
|
گفتم: چو برگ نیلوفر بود پیش ازین |
|
گفتا: کنون ز خون عدو شد چو ارغوان |
|
|
گفتم: چو بنگری به چه ماند، به دست میر |
|
گفتا: به اژدها که گشاده کند دهان |
|
|
گفتم: که شادمانه زیاد آن سر ملوک |
|
گفتا: که شاد و آنکه بدو شاد، شادمان |
|
|
گفتم: زمانه خاضع او باد سال و ماه |
|
گفتا: خدای ناصر او باد جاودان |
|