| | | | | | |
|
یاد باد آن شب کان شمسهی خوبان طراز |
|
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز |
|
|
من و او هر دو به حجره درو می مونس ما |
|
باز کرده در شادی و در حجره فراز |
|
|
گه به صحبت بر من با بر او بستی عهد |
|
گه به بوسه لب من با لب او گفتی راز |
|
|
من چو مظلومان از سلسلهی نوشروان |
|
اندر آویخته زان سلسلهی زلف دراز |
|
|
خیره گشتی مه ، کان ماه به می بردی لب |
|
روز گشتی شب، کان زلف به رخ کردی باز |
|
|
او هوای دل من جسته و من صحبت او |
|
من نوازندهی او گشته و او رودنواز |
|
|
بینی آن رودنوازیدن با چندین کبر |
|
بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز |
|
|
در دل از شادی سازی دگر آراستمی |
|
چون رو نو زدی آن ماه و دگر کردی ساز |
|
|
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر |
|
همچنان شب که گذشتهست شبی سازم باز |
|
|
جفت غم بودم، انباز طرب کرد مرا |
|
یوسف ناصر دین آن ملک بیانباز |
|
|
آنکه از شاهان پیداست به فضل و به هنر |
|
چون فرازی ز نشیبی و حقیقت ز مجاز |
|
|
هر مکانی که شرف راست ازو یابی بر |
|
هر مدیحی که سخا راست بدو گردد باز |
|
|
ای سخنهای تو اندر کتب علم نکت |
|
ای هنرهای تو بر جامهی فرهنگ طراز |
|
|
سایل از بخشش تو گشت شریک صراف |
|
زایر از خلعت تو گشت ردیف بزاز |
|
|
هر کجا وقت سخا از امرا یاد کنند |
|
به اتفاق همه از نام تو گیرند آغاز |
|
|
راست گویی ز خدا آمد نزدیک تو وحی |
|
کز خزانه تو همه خواسته بیرون انداز |
|
|
آز را دیدهی بینا دل من بود مدام |
|
کور کردی به عطاهای گران دیدهی آز |
|
|
سال تا سال همیتاختمی گرد جهان |
|
دل به اندیشهی روزی و تن از غم به گداز |
|
|
چون مرا بخت سوی خدمت تو راه نمود |
|
گفت جود تو: رسیدی به نوا، بیش متاز |
|
|
حلم را رحم تو گشتهست به هر خشم سبب |
|
زیبد ای خسرو اگر سر بفرازی به فراز |
|
|
ز هنرهای ستوده که تو داری ز ملوک |
|
علم را رای تو گشتهست به هر کار انباز |
|
|
ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان |
|
تیزتازی و کمندافکنی و چوگانباز |
|
|
پسر آن ملکی کان ملک او را پسرست |
|
کو به تیغ از ملکان هست ولایت پرداز |
|
|
گر تو رفتی سوی ارمن بدل بیژن گیو |
|
از بساط شه ایران به سوی جنگ گراز |
|
|
تاکنون از فزع ناوک خونخوارهی تو |
|
نشدی هیچ گرازی ز نشیبی به فراز |
|
|
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت |
|
چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز |
|
|
بس نماندهست که فرمان دهد آن شاه که هست |
|
پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز |
|
|
گه علمداران پیش تو علم باز کنند |
|
کوسکوبان تو از کوس برآرند آواز |
|
|
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال |
|
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز |
|
|
از پی خدمت و صید تو فرستند به تو |
|
از چگل برده و از بیشهی ترکستان باز |
|
|
سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند |
|
مدح گویان زمین یمن و ملک حجاز |
|
|
تا همی از گهر آموزد آهو بره تک |
|
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز |
|
|
تا نپرد چو کبوتر به سوی قزوین ری |
|
تا نیاید سوی غزنین به زیارت شیراز |
|
|
پادشا باش و به ملک اندر بنشین و بگرد |
|
شادمان باش و به شادی بخرام و بگراز |
|
|
همچنین عید به شادی صد دیگر بگذار |
|
با بتان چگل و غالیه زلفان طراز |
|
|
تو به صدر اندر بنشسته به آیین ملوک |
|
همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز |
|