مثنوی معنوی/دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
دزدکی از مارگیری مار برد | ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد | |||||
وا رهید آن مارگیر از زخم مار | مار کشت آن دزد او را زار زار | |||||
مارگیرش دید پس بشناختش | گفت از جان مار من پرداختش | |||||
در دعا میخواستی جانم ازو | کش بیابم مار بستانم ازو | |||||
شکر حق را کان دعا مردود شد | من زیان پنداشتم آن سود شد | |||||
بس دعاها کان زیانست و هلاک | وز کرم مینشنود یزدان پاک |