مثنوی معنوی/سر آنک بیمراد بازگشتن رسول علیه السلام
آمدش پیغام از دولت که رو | تو ز منع این ظفر غمگین مشو | |||||
کاندرین خواری نقدت فتحهاست | نک فلان قلعه فلان بقعه تراست | |||||
بنگر آخر چونک واگردید تفت | بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت | |||||
قلعهها هم گرد آن دو بقعهها | شد مسلم وز غنایم نفعها | |||||
ور نباشد آن تو بنگر کین فریق | پر غم و رنجند و مفتون و عشیق | |||||
زهر خواری را چو شکر میخورند | خار غمها را چو اشتر میچرند | |||||
بهر عین غم نه از بهر فرج | این تسافل پیش ایشان چون درج | |||||
آنچنان شادند اندر قعر چاه | که همیترسند از تخت و کلاه | |||||
هر کجا دلبر بود خود همنشین | فوق گردونست نه زیر زمین |