مثنوی معنوی/منع کردن انبیا را از نصیحت کردن و حجت آوردن جبریانه
قوم گفتند ای نصوحان بس بود | اینچ گفتید ار درین ده کس بود | |||||
قفل بر دلهای ما بنهاد حق | کس نداند برد بر خالق سبق | |||||
نقش ما این کرد آن تصویرگر | این نخواهد شد بگفت و گو دگر | |||||
سنگ را صد سال گویی لعل شو | کهنه را صد سال گویی باش نو | |||||
خاک را گویی صفات آب گیر | آب را گویی عسل شو یا که شیر | |||||
خالق افلاک او و افلاکیان | خالق آب و تراب و خاکیان | |||||
آسمان را داد دوران و صفا | آب و گل را تیره رویی و نما | |||||
کی تواند آسمان دردی گزید | کی تواند آب و گل صفوت خرید | |||||
قسمتی کردست هر یک را رهی | کی کهی گردد بجهدی چون کهی |