مثنوی معنوی/نالیدن معاویه به حضرت حق تعالی از ابلیس و نصرت خواستن
این حدیثش همچو دودست ای اله | دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه | |||||
من به حجت بر نیایم با بلیس | کوست فتنهی هر شریف و هر خسیس | |||||
آدمی کو علم الاسما بگست | در تک چون برق این سگ بی تکست | |||||
از بهشت انداختش بر روی خاک | چون سمک در شست او شد از سماک | |||||
نوحهی انا ظلمنا میزدی | نیست دستان و فسونش را حدی | |||||
اندرون هر حدیث او شرست | صد هزاران سحر در وی مضمرست | |||||
مردی مردان ببندد در نفس | در زن و در مرد افروزد هوس | |||||
ای بلیس خلقسوز فتنهجو | بر چیم بیدار کردی راست گو |