| | | | | | |
|
آن بی تن و جان چیست کو روان است؟ |
|
که شنید روانی که بیروان است؟ |
|
|
آفاق و جهان زیر اوست و او خود |
|
بیرون ز جهان نی، نه در جهان است |
|
|
خود هیچ نیاساید و نجنبد |
|
جنبده همه زیر او چران است |
|
|
پیداست به عقل و زحس پنهان |
|
گرچه نه خداوند کامران است |
|
|
هرچ او برود هرگزی نباشد |
|
او هرگزی و باقی و روان است |
|
|
با طاقت و هوشیم ما و او خود |
|
بیطاقت و بیهوش و بیتوان است |
|
|
چون خط دراز است بیفراخا |
|
خطی که درازیش بیکران است |
|
|
همواره بر آن خط هفت نقطه |
|
گردان و پی یکدگر دوان است |
|
|
با هر کس ازو بهره است بیشک |
|
گر کودک یا پیر یا جوان است |
|
|
هر خردی ازو شد کلان و او خود |
|
زی عقل نه خرد است و نه کلان است |
|
|
او خود نه سپید است و این سپیدی |
|
بر عارضت ای پیر ازو نشان است |
|
|
بی جان و تن است او ولیک خوردنش |
|
از خلق تنومند پاک جان است |
|
|
ای خواجه، از این اژدها حذر کن |
|
کاین سخت ستمگارو بدنشان است |
|
|
نشگفت کزو من زمن شده ستم |
|
زیرا که مر او را لقب زمان است |
|
|
سرمایهی هر نیکیی زمان است |
|
هر چند که بد مهر و بیامان است |
|
|
الفنج کن اکنون که مایه داری |
|
از منت نصیحت به رایگان است |
|
|
زو هردو جهان را بجوی ازیرا |
|
مر هردو جهان را زمانه کان است |
|
|
بیرون کن از این کان مر آن جهان را |
|
کاین کار حکیمان و راستان است |
|
|
این را نستانم به رایگان من |
|
زیرا که جهان رایگان گران است |
|
|
آنک این سوی او بیبها و خوار است |
|
فردا سوی ایزد گرامی آن است |
|
|
وین خوار سوی آن کس است کو را |
|
بر منظر دل عقل پاسبان است |
|
|
جایی است بر این بام لاجوردی |
|
کان جای تو را جاودان مکان است |
|
|
دانا به سوی آن جهان از اینجا |
|
از نیکی بهتر دری ندانست |
|
|
نیکیت به کردار نیز بایست |
|
نیکیی تو همه جمله بر زبان است |
|
|
زیرا که به جای چراغ روشن |
|
اندر دل پر غدر تو دخان است |
|
|
از دست تو خوش نایدم نواله |
|
زیرا که نوالهت پر استخوان است |
|
|
تو پیشرو این رمهی بزرگی |
|
جان و دل من زین رمه رمان است |
|
|
زیرا که چو تو زوبعه نهاز است |
|
اندر رمه و ابلیسشان شبان است |
|
|
خاصه به خراسان که مر شما را |
|
آنجا زه و زاد است و خان و مان است |
|
|
یک فوج قوی لاجرم بر آن مرز |
|
از لشکر یاجوج مرزبان است |
|
|
بر اهل خراسان فراخ شد کار |
|
امروز که ابلیس میزبان است |
|
|
وز مطرب و رودو نبید آنجا |
|
پیوسته همه روز کاروان است |
|
|
وز خوب غلامان همه خراسان |
|
چون بتکدهی هند و چین ستان است |
|
|
زی رود و سرودست گوش سلطان |
|
زیرا که طغان خانش میهمان است |
|
|
مطرب همه افغان کند که: می خور |
|
ای شاه، که این جشن خسروان است |
|
|
وز دولت خود شاد باش ازیراک |
|
دولت به تو، ای شاه، شادمان است |
|
|
وان مطرب سلطان بدین سخنها |
|
در شهر نکوحال و بافلان است |
|
|
وز خواری اسلام و علم، مذن |
|
بینان و چو نال از عمان نوان است |
|
|
آنجا که چنین کار و بار باشد |
|
چه جای گه علم یا قرآن است؟ |
|
|
مهمان بلیس است خلق و حجت |
|
بیچاره بهیمگان ازان نهان است |
|
|
آن را که بر امید آن جهان نیست |
|
این تیره جهان شهره بوستان است |
|
|
سرمازدگان را بهماه بهمن |
|
خفسانهی خر خز و پرنیان است |
|
|
کاهی است تباه این جهان ولیکن |
|
که پیش خر و گاو زعفران است |
|
|
ای برده بهبازار این جهان عمر |
|
بازار تو یکسر همه زیان است |
|
|
ما را خرد ایدون همی نماید |
|
کان جای قدیم است و جاودان است |
|
|
بس سخت متازید ای سواران |
|
گر در کفتان از خرد عنان است |
|
|
زیرا که بر این راه تاختنتان |
|
بس ژرف یکی چاه بیفغان است |
|
|
زین راه به یک سو شوید، هر کو |
|
بر جان و تن خویش مهربان است |
|
|
این ژرف و قوی چاه را به بینی |
|
گر بر سر تو عقل دیدهبان است |
|
|
زان می نرود بر ره تو حجت |
|
کز چاه بر آن راه بیگمان است |
|