ناصر خسرو (قصاید)
- ای قبهی گردندهی بیروزن خضرا
- به چشم نهان بین نهان جهان را
- آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
- سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
- نیز نگیرد جهان شکار مرا
- نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
- ای روی داده صحبت دنیا را
- نیکوی تو چیست و خوش چه، ای برنا؟
- حکیمان را چه میگویند چرخ پیر و دورانها
- ای گشته جهان و دیده دامش را
- پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
- خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
- خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
- ای کرده قال و قیل تو را شیدا
- ای پیر، نگه کن که چرخ برنا
- آن چیست یکی دختر دوشیزهی زیبا
- به چه ماند جهان مگر به سراب
- بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب
- ای شب تازان چو ز هجران طناب
- ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،
- ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب
- این جهان خواب است، خواب، ای پور باب
- ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
- ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،
- بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست
- هر که چون خر فتنهی خواب و خور است
- باز جهان تیز پر و خلق شکار است
- شاخ شجر دهر غم و مشغله بار است
- آنکه بنا کرد جهان زین چه خواست؟
- خرد چون به جان و تنم بنگریست
- از گردش گیتی گله روا نیست
- مر چرخ را ضرر نیست وز گردشش خبر نیست
- چون در جهان نگه نکنی چون است؟
- ای پسر ار عمر تو یک ساعت است
- هر که گوید که چرخ بیکار است
- آن بی تن و جان چیست کو روان است؟
- بلی، بیگمان این جهان چون گیاست
- جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
- ای به خور مشغول دایم چون نبات
- این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست
- جهانا چون دگر شد حال و سانت؟
- ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
- اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است
- گویند عقابی به در شهری برخاست
- هر چه دور از خرد همه بند است
- سفله جهان، ای پسر، چو چشمه شور است
- نشنیدهای که زیر چناری کدو بنی
- چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
- ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ
- ای خوانده کتاب زند و پازند
- از اهل ملک در این خیمهی کبود که بود
- یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کو نفرساید
- این جهان بیوفا را بر گزیدو بد گزید
- مردم نبود صورت مردم حکما اند
- ز جور لشکر خرداد و مرداد
- این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند
- چونکه نکو ننگری جهان چون شد؟
- گزینم قران است و دین محمد
- آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند
- در این مقام اگر می مقام باید کرد
- چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید
- در درج سخن بگشای بر پند
- آزردن ما زمانه خو دارد
- خردمند را می چه گوید خرد؟
- کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد
- خوب یکی نکته یادم است زاستاد
- جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند
- بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
- چند گردی گردم ای خیمهی بلند؟
- ای هفت مدبر که بر این پرده سرایید
- ای خواجه جهان حیل بسی داند
- هوشیاران ز خواب بیدارند
- مرد چون با خویشتن شمار کند
- صبا باز با گل چه بازار دارد؟
- هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
- کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد
- چون همی بودهها بفرساید
- آمد بهار و نوبت صحرا شد
- تا مرد خر و کور کر نباشد
- ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
- جز که هشیار حکیمان خبر از کار ندارند
- نندیشم از کسی که به نادانی
- مردم سفله به سان گرسنه گربه
- این دهر باشگونه چو بستیزد
- چو تنها بوی گربهات مونس آید
- ز بند آز بجز عاقلان نرستهستند
- از بهر چه این خر رمه بیبند و فسارند؟
- وعدهی این چرخ همه باد بود
- فرو مایه چون سیر خورده بباشد
- گویمت چگونه شود زنده کو هلاک شود:
- بر دشمنی دشمنت چو دیدی
- بر ره مکر و حسد مپوی ازیراک
- نبینی بر درخت این جهان بار
- برکن زخواب غفلت پورا سر
- ای کهن گشته در سرای غرور
- ای گشته جهان و خوانده دفتر
- با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر
- ای چنبر گردنده بدین گوی مدور
- این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار
- اصل نفع و ضر و مایهی خوب و زشت و خیر و شر
- ای به هوا و مراد این تن غدار
- یکی خانه کردند بس خوب و دلبر
- ای زده تکیه بر بلند سریر
- ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر،
- ای ذات تو ناشده مصور
- بنالم به تو ای علیم قدیر
- ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر
- ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر
- ای یار سرود و آب انگور
- هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستور
- برآمد سپاه بخار از بحار
- نگه کن زده صف دو انبوه لشکر
- پند بدادمت من، ای پور، پار
- نشنودهای که دید یکی زیرک
- ای کهن گشته تن و دیده بسی نعمت و ناز
- ای تو را آروزی نعمت و ناز
- کسی پر خانه دشتی دید هرگز
- ای خداوند این کبود خراس
- ای بستهی خود کرده دل خلق به ناموس
- مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارش
- ای متحیر شده در کار خویش
- پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش
- چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
- نگذاشت خواهد ایدرش
- صعبتر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش
- چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش؟
- گردش این گنبد و مکر و دهاش
- بفریفت این زمان چو آهرمنش
- وبال است بر مرد عمر درازش
- هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش
- ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش
- جهان را دگرگونه شد کارو بارش
- چو شمشیر بایدت بود، ای برادر،
- این طارم بیقرار ازرق
- ای فگنده امل دراز آهنگ
- گر دگرگون بود حالت پارسال
- ای به سر برده خیره عمر طویل
- گنبد پیروزهگون پر ز مشاعل
- این باز سیه پیسه نگر بیپر و چنگال
- ای نام شنوده عاجل و آجل
- طمع ندارم ازین پس زخلق جاه و محل
- گسستم ز دنیای جافی امل
- مانده به یمگان به میان جبال
- گرامی چو مال و قوی چون جبال
- لشکر پیری فگند و قافله ذل
- امتت را چون نبینی بر چه سانند؟ ای رسول
- حاجیان آمدند با تعظیم
- این روزگار بیخطر و کار بینظام
- اگر کار بوده است و رفته قلم
- دام است جهان تو، ای پسر، دام
- به راه دین نبی رفت ازان نمییاریم
- بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم
- گر مستمند و با دل غمگینم
- دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
- از بهر چه این کبود طارم
- ای بار خدای و کردگارم
- ای شسته سر و روی به آب زمزم
- ای عجب ار دشمن من خود منم
- پانزده سال برآمد که به یمگانم
- این چه خلق و چه جهان است، ای کریم؟
- از من برمید غمگسارم
- من چو نادانان بر درد جوانی ننوم
- اگر بر تن خویش سالار و میرم
- گر تو ای چرخ گردان مادرم
- اگر با خرد جفت و اندر خوریم
- من دگرم یا دگر شدهاست جهانم
- از صحبت خلق دل گسستم
- دوش تا هنگام صبح از وقت شام
- ای دل و هوش و خرد داده به شیطان رجیم
- از دهر جفا پیشه زی که نالم؟
- شاید که حال و کار دگر سان کنم
- عقل چه آورد ز گردون پیام
- ای تن تیره اگر شریفی اگر دون
- ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن
- مر جان مرا روان مسکین
- ای شده مشغول به کار جهان
- سوار سخن را ضمیر است میدان
- بر جستن مراد دل ای مسکین
- ز من معزول شد سلطان شیطان
- حکمتی بشنو به فضل ای مستعین
- که پرسد زین غریب خوار محزون
- بشنو که چه گوید همیت دوران
- چرخ پنداری بخواهد شیفتن
- دیر بماندم در این سرای کهن من
- امهات و نبات با حیوان
- ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
- در دلم تا به سحرگاه شب دوشین
- چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
- تا کی کنی گله که نه خوب است کار من
- درد گنه را نیافتند حکیمان
- چند کنی جای چنین به گزین؟
- این گنبد پیروزهی بیروزن گردان
- ای شده مفتون به قولهای فلاطون،
- بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان
- بر جانور و نبات و ارکان
- غریبی می چه خواهد یارب از من؟
- از کین بتپرستان در هند و چین و ماچین
- مکر و حسد را ز دل آوار کن
- ای افسر کوه و چرخ را جوشن
- چرخ گردنده و اجرام و چهار ارکان
- چیست آن لشکر فریشتگان
- جوانی شد، او را فراموش کن
- ای مر تورا گرفته بت خوش زبان زبون،
- از بهر چه، ای پیر هشیوار هنربین،
- فریاد به لااله الا هو
- چون فروماندی ز بد کردار خویش
- ایا گشته غره به مکر زمانه
- گرگ آمده است گرسنه و دشت پر بره
- دور باش ای خواجه زین بیمر گله
- ناید هگرز از این یله گو باره
- ای زود گرد گنبد بر رفته
- گشت جهان کودکی دوازده ساله
- بدخو جهان تو را ندهد دسته
- بسی کردم گه و بیگه نظاره
- ای خورده خوش و کرده فراوان فره
- به فرش و اسپ و استام و خزینه
- مکر جهان را پدید نیست کرانه
- داری سخنی خوب گوش یا نه؟
- بگسل رسن از بیفسار عامه
- جهان دامگاهی است بس پر چنه
- تا کی خوری دریغ ز برنایی؟
- چو رسم جهان جهان پیش بینی
- گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
- ای کرده سرت خو به بیفساری
- ای آنکه ندیم باده و جامی
- ای آنکه به تن ز ارزوی مال چو نالی
- گشتن این گنبد نیلوفری
- ای عورت کفر و عیب نادانی
- کارو کردار تو ای گنبد زنگاری
- سفله جهانا چو گرد گرد بنایی
- ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟
- ای غره شده به پادشایی
- جهان را نیست جز مردم شکاری
- ایا دیده تا روز شبهای تاری
- نماند کار دنیا جز به بازی
- بگذر ای باد دلافروز خراسانی
- گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
- ای شده مشغول به ناکردنی،
- ای مانده به کوری و تنگ حالی
- تمییز و هوش و فکرت و بیداری
- این چه خیمه است این که گوئی پر گهر دریاستی
- دگر ره باز با هر کوهساری
- پیشهی این چرخ چیست؟ مفتعلی
- جهان بازی گری داند مکن با این جهان بازی
- ای به خطاها بصیر و جلد وملی
- شادی و جوانی و پیشگاهی
- ای آدمی به صورت و بیهیچ مردمی
- گرت باید که تن خویش به زندان ندهی
- چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟
- شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریایی
- آسایشت نبینم ای چرخ آسیایی
- این کهن گیتی ببرد از تازه فرزندان ئوی
- ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی
- آمد و پیغام حجت گوشدار ای ناصبی
- آن جنگی مرد شایگانی
- دیوی است جهان پیر و غداری
- اگر زگردش جافی فلک همی ترسی
- آن قوت جوانی وان صورت بهشتی
- جهانا عهد با من جز چنین بستی
- ای گرد گرد گنبد طارونی
- ای گشته سوار جلد بر تازی
- بر مرکبی به تندی شیطانی
- بهار دل دوستدار علی
- جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی؟
- نگه کن سحرگه به زرین حسامی
- ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری
- مردم اگر این تن ساسیستی
- چنین زرد و نوان مانند نالی
- دلیت باید پر عقل و سر ز جهل تهی
- بینی آن باد که گوئی دم یارستی
- از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی
- ای داده دل و هوش بدین جای سپنجی
- این تن من تو مگر بچهی گردونی
- آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟
- جهانا چه در خورد و بایستهای!
- اگر نه بستهی این بیهنر جهان شدهای
- ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفایی
- چنین در کارها بسیار مندیش
- چند گردی گرد این بیچارگان؟
- ای همه گفتار خوب بیکردار،
- تا کی از آرزوی جاه و خطر