| | | | | | |
|
ای چنبر گردنده بدین گوی مدور |
|
چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر |
|
|
وز موی و رخم تیرگی و نور برون تاخت |
|
تا زنده شب تیره پس روز منور |
|
|
هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت |
|
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور |
|
|
من قول جهان را به ره چشم شنودم |
|
نشگفت که بسیار بود قول مبصر |
|
|
قولی به قلم گوید گویا به کتابت |
|
قولی به زفان گوید مشروح و مفسر |
|
|
مر قول زبان را به ره گوش تو بشنو |
|
مر قول قلم را ز ره چشم تو بنگر |
|
|
گر قول مزور سخنی باشد کان را |
|
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر |
|
|
پس هر دو، شب و روز، دو گفتار دروغند |
|
کاین دهر همی گوید هموار و مستر |
|
|
وز حق جز از حق نزادهاست و نزاید |
|
وین قاعده زی عقل درست است و مقرر |
|
|
پس هرچه همی زیر شب و روز بزایند |
|
فرزند دروغند و مزور همه یکسر |
|
|
زین است تراکیب نبات و حیوان پاک |
|
بی حاصل همچون پدر خویش و چو مادر |
|
|
ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن |
|
صورت گر علوی و لطیف است بدو در |
|
|
صورت گر جوهر هم جوهر بود ایراک |
|
صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر |
|
|
یک جوهر ترکیب دهندهاست و مصور |
|
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور |
|
|
زنده نشد این سفلی الا که به صورت |
|
پس صورت جان است در این جسم محضر |
|
|
ور عاریتی بود بر این سفلی صورت |
|
ذاتی بود آن گوهر عالی را پیکر |
|
|
وان گوهر کو زنده به ذات است نمیرد |
|
پس جان تو هرگز نمرد، جان برادر |
|
|
ور جسم تو از نفس بدن صنعت محکم |
|
مانندهی قصری شده پرنور و معنبر |
|
|
بیبهره چرا ماندهاست این جان تو زین تن |
|
بیدانش و تمییز همانند یکی خر؟ |
|
|
دانی که چو فر تن تو صورت جسمی است |
|
جز صورت علمی نبود جان تو را فر |
|
|
بنگر که خداوند ز بهر تو چه آورد |
|
از نعمت بیمر در این حصن مدور |
|
|
وانگاه در این حصن تو را حجر گکی داد |
|
آراسته و ساخته به اندازه و در خور |
|
|
بگشاده در این حجره تورا پنج در خوب |
|
بنشسته تو چون شاه درو بر سر منظر |
|
|
هر گه که تو را باید در حجر گک خویش |
|
یک نعمت از این حصن درون خوان ز یکی در |
|
|
فرمان بر و بندهاست تو را حجر گک تو |
|
خواهی سوی بحرش برو خواهی به سوی بر |
|
|
این پنج در حجره، سه تن راست، دو جان را |
|
تا هردو گهر داد بیابند ز داور |
|
|
چندان که سوی تن تو سه در باز گشادی |
|
بگشای سوی جانت دو در منظر و مخبر |
|
|
بشنو سخن ایزد بنگر سوی خطش |
|
امروز که در حجره مقیمی و مجاور |
|
|
بنگر که کجا میروی، ای رفته چهل سال |
|
زین کوی بدان دشت وزین جوی بدان جر |
|
|
عمر تو نبینی که یکی راه دراز است |
|
دنیات بدین سر بر و عقبیت بدان سر؟ |
|
|
آنی تو که یک میل همی رفت نیاری |
|
بیتوشه و بیرهبری از شهر به کردر |
|
|
کوتوشه و کورهبرت، ای رفته چهل سال |
|
چون آب سوی جوی ز بالا سوی محشر؟ |
|
|
بنگر که همی بری راهی که درو نیست |
|
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور |
|
|
بنگر که همی سخت شتابی سوی جایی |
|
کان یابی آنجای که برگیری از ایدر |
|
|
هر چیز که بایدت در این راه بیابی |
|
هر چند روان است درو لشکر بیمر |
|
|
زنهار که طرار در این راه فراخ است |
|
چون دنبه به گفتار و، به کردار چو نشتر |
|
|
پرهیز که صیادی ناگاه نگیردت |
|
کو دام نهد محبر بر ملوح و دفتر |
|
|
این گوید «بر راه منم از پس من رو» |
|
وان گوید «طباخ منم توشه ز من خر» |
|
|
شاید که بگریند بر آن دین که بدو در |
|
فرند نبی را بکشد از قبل زر |
|
|
شاید که بگریند بر آن دین که فقیهانش |
|
آنند که دارند کتاب حیل از بر |
|
|
گر فقه بود حیلت و، محتال فقیه است |
|
جالوت سزد حاکم و هاروت پیمبر |
|
|
ور یار رسول است کشندهی پسر او |
|
پس هیچ مرو را نه عدو بود و نه کافر |
|
|
بندیش از این امت بدبخت که یکسر |
|
گشتند همه کور ز شومیی گنه و، کر |
|
|
جز کر نشود پیش سخنگوی غنوده |
|
جز کور کند پیش خر و، شیر موخر؟ |
|
|
بودند همه گنگ و علی گنج سخن بود |
|
بودند همه چون خر و او بود غضنفر |
|
|
آن کس که مرو را به یکی جاهل بفروخت |
|
بخرید و ندانست مغیلان زصنوبر |
|
|
دیوانه بود آنکه کله دارد در پای |
|
وز بیهشی خویش نهد موزه به سر بر |
|
|
بودند همه موزه و نعلین، علی بود |
|
بر تارک سادات جهان یکسره افسر |
|
|
میمون شجری بود پر از شاخ شجاعت |
|
بیخش به زمین شاخش بر گنبد اخضر |
|
|
برگش همه خیرات و ثمارش همه حکمت |
|
زان برگ همی بوی و از آن یار همی خور |
|
|
او بود درختی که همی بیعت کردند |
|
زیرش گه پیغمبر با خالق اکبر |
|
|
و امروز ازو شاخی پربار به جای است |
|
با حکمت لقمانی و با ملکت قیصر |
|
|
بل فخر کند قیصر اگر چاکر او را |
|
فرمان بر و دربان بود و چاکر چاکر |
|
|
زیر قلم حجت او حکمت ادریس |
|
خاک قدم استر او تاج سکندر |
|
|
در حضرت از آن خوی خوش و طلعت پر نور |
|
افلاک منور شد و آفاق معطر |
|
|
از لشکر زنگیس رخ روز مقیر |
|
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر |
|
|
میراث رسیده است بدو عالم و مردم |
|
از جد شریف و پدرش احمد و حیدر |
|
|
شمشیر و سخن معجز اویند جهان را |
|
وین بود مر اسلامش را معجز و مفخر |
|
|
بندهی سخن اویند احرار خود امروز |
|
فرداش ببند آیند اوباش به خنجر |
|
|
او را طلب و بر ره او رو که نشسته است |
|
جد و پدرش بر سر حوض و لب کوثر |
|
|
وز حجت او جوی به رفق، ای متحیر، |
|
داروی دل گمره و افسون محیر |
|
|
وز من بشنو نیک که من همچو تو بودم |
|
اندر ره دین عاجز و بیتوشه و رهبر |
|
|
بسیار گشادند به پیشم در دعوی |
|
دعویها چون کوه و معانیش کم از ذر |
|
|
بی برهان دعوی به سوی مرد خردمند |
|
مانندهی مرغی است که او را نبود پر |
|
|
با بانگ یکی باشد بیمعنی گفتار |
|
بیبوی یکی باشد خاکستر و عنبر |
|
|
تقلید نپذرفتم و بر «اخبرنا» هیچ |
|
نگشاد دلم گوش و نه دستم سر محبر |
|
|
رفتم به در آنکه بدیل است جهان را |
|
از احمد و از حیدر و شبیر و ز شبر |
|
|
آن کس که زمینی بجز از درگه عالیش |
|
امروز به جمع حکما نیست مشجر |
|
|
قبلهی علما یکسر مستنصر بالله |
|
فخر بشر و حاصل این چرخ مدور |
|
|
وز جهل بنالیدم در مجلس علمش |
|
عدلش برهانیدم از این دیو ستمگر |
|
|
بگشاد مرا بسته و بر هرچه بگفتم |
|
بنمود یکی حجت معروف و مشهر |
|
|
وانگاه مرا بنمود این خط الهی |
|
مسطور بر این جوهر و مجموع و مکسر |
|
|
تا راه بدید این دل گمراه و به جودش |
|
بر گنبد کیوان شد از این چاه مقعر |
|
|
بنمود مرا راه علوم قدما پاک |
|
وانگاه از آن برتر بنمودم و بهتر |
|
|
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد |
|
گر فکرت سقراط بود پر کبوتر |
|
|
اقوال مرا گر نبود باورت، این قول |
|
اندر کتبم یک یک بنگر تو و بشمر |
|
|
تا هیچ کسی دیدی کایات قران را |
|
جز من به خط ایزد بنمود مسطر |
|
|
در نفس من این علم عطایی است الهی |
|
معروف چو روز است، نه مجهول و نه منکر |
|
|
آزاد شد از بندگی آز مرا جان |
|
آزاد شو از آز و بزی شاد و توانگر |
|
|
بندیش که مردم همه بنده به چه روی است |
|
تا مولا بشناسی و آزاد و مدبر |
|
|
دین گیر که از بیدینی بنده شدهستند |
|
پیش تو زاطراف جهان اسود و احمر |
|
|
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد |
|
زان پس نبوی نیز سیه روی و بداختر |
|
|
مولای خداوند جهان باشی و چون من |
|
زان پس نشوی نیز بدین در نه بدان در |
|
|
ورنی سپس دیو همی گرد و همی باش |
|
بندهی می و طنبور و ندیم لب ساغر |
|