| | | | | | |
|
از اهل ملک در این خیمهی کبود که بود |
|
که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟ |
|
|
هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت |
|
چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود |
|
|
چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را |
|
تو را ز مال که سوداست، اگر نه سود، چه سود؟ |
|
|
فزودگان را فرسوده گیر پاک همه |
|
خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود |
|
|
خدای را به صفات زمانه وصف مکن |
|
که هر سه وصف زمانه است هست و باشد و بود |
|
|
یکی است با صفت و بیصفت نگوئیمش |
|
نچیز و چیز مگویش، که مان چنین فرمود |
|
|
خدای را بشناس و سپاس او بگزار |
|
که جز بر این دو نخواهیم بود ما ماخوذ |
|
|
به فعل و قول زبان یکنهاد باش و مباش |
|
به دل خلاف زبان چون پشیز زر اندود |
|
|
چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو |
|
مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود |
|
|
ز خاک و آتش و آبی، به رسم ایشان رو |
|
که خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود |
|
|
مباش مادح خویش و، مگوی خیره مرا |
|
که «من ترنج لطیفم خوش و تو بی مزه تود» |
|
|
اگر کسی بگرفتی به زور و جهد شرف |
|
به عرش بر بنشستی به سرکشی نمرود |
|
|
جهود را چه نکوهی؟ که تو به سوی جهود |
|
بسی نفایهتری زانکه سوی توست جهود |
|
|
ستوده سوی خردمند شو به دانش ازانک |
|
بحق ستوده رسول است کش خدای ستود |
|
|
یقین بدان که ز پاکیزگی است پیوسته |
|
به جان پاک رسول از خدای و خلق درود |
|
|
اگر نخواهی کایی به محشر آلوده |
|
ز جهل جان و، ز بد دل، ببایدت پالود |
|
|
تو را چگونه پساود هگرز پاکی و علم |
|
که جان و دلت جز از جهل و فعل بد نپسود؟ |
|
|
به مال و ملک و به اقبال دهر غره مشو |
|
که تو هنوز ز آتش ندیدهای جز دود |
|
|
جهان مثل چو یکی منزل است بر ره و خلق |
|
درو همی گذرد فوج فوج زودا زود |
|
|
برادر و پدر و مادرت همه رفتند |
|
تو چند خواهی اندر سفر چنین آسود؟ |
|
|
تنت چو پیرهنی بود جانت را و، کنون |
|
همه گسست و بفرسوده گشت تارش و پود |
|
|
ربود خواهد از تنت پیرهن اکنون |
|
همان که تازگی و رنگ پیرهنت ربود |
|
|
تو باد پیمودی همچو غافلان و فلک |
|
به کیل روز و شبان بر تو عمر تو پیمود |
|
|
تو سالیانها خفتی و آنکه بر تو شمرد |
|
دم شمردن تو، یک نفس زدن نغنود |
|
|
کنون بباید رفتن سبک به قهر و، سرت |
|
پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود |
|
|
تو عبرت دو جهانی که میروی و، دلت |
|
ز بخت نا خشنود و خدای ناخشنود |
|
|
نگاه کن که چه حاصل شدت به آخر کار |
|
از انکه دست و سر و روی سوختی و شخود |
|
|
چرا به رنج تن بیخرد طلب کردی |
|
فزونی که به عمر تو اندرون نفزود |
|
|
بدان که: هر چه بکشتی ز نیک و بد، فردا |
|
ببایدت همه ناکام و کام پاک درود |
|
|
بدانکه بر تو گواهی دهند هر دو به حق |
|
دو چشم هر چه بدید و دو گوش هر چه شنود |
|
|
به گمرهی نبود عذر مر تو را پس ازانک |
|
تو را دلیل خداوند راه راست نمود |
|