| | | | | | |
|
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند |
|
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند |
|
|
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی |
|
از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند |
|
|
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین |
|
ور نشینی نرهد جانت از آفات و گزند |
|
|
گر بلند است در میر تو سر پست مکن |
|
به طمع گردن آزاد چنین سخت مبند |
|
|
گر بلندیی در او کرد چنین پست تو را |
|
خویشتن چونکه فرونفگنی از کوه بلند؟ |
|
|
دیوت از راه ببرده است، بفرمای، هلا |
|
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند |
|
|
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی |
|
هم بر آن سان که همی خلق جهان میطلبند |
|
|
گر هزار است خطا، ای بخرد، جمله خطاست |
|
چند از این حجت بی مغز تو، ای بیهده، چند؟ |
|
|
گر کسی خویشتن خویش به چه در فگند |
|
خویشتن خیره در آن چاه نبایدت فگند |
|
|
گر بخندند گروهی که ندارند خرد |
|
تو چو دیوانه به خندهی دگران نیز مخند |
|
|
دانشآموز و چو نادان ز پس میر ممخ |
|
تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند |
|
|
بیسپاسی بکنی رند نمایی به ازانک |
|
به سپاسیت بپوشند به دیبای و پرند |
|
|
شادی و نیکوی از مال کسان چشم مدار |
|
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند |
|
|
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود |
|
این نبشته است زرادشت سخندان در زند |
|
|
ترفت از دست مده بر طمع قند کسان |
|
ترف خود خوش خور و از طمع مبر گاز به قند |
|
|
سودمند است سمند ای خردومند ولیک |
|
سودش آن راست سوی من که مرو راست سمند |
|
|
مر مرا آنچه نخواهی که بخری مفروش |
|
بر تنم آنچه تنت را نپسندی مپسند |
|
|
سپس آنچه نه آن تو بود خیره متاز |
|
کانچه آن تو بود سوی تو آید چو نوند |
|
|
عمر پرمایه به خواب و خور برباد مده |
|
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند؟ |
|
|
پیش از آن کهت بکند دست قوی دهر از بیخ |
|
دل از این جای سپنجیت همی باید کند |
|
|
عمر را بند کن از علم و ز طاعت که تو را |
|
علم با طاعت تو قید دوان عمر تواند |
|
|
بر سر و پای زمانهی گذران مرد حکیم |
|
بهتر از علم و زطاعت ننهد قید و کمند |
|
|
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود |
|
گر بگیرد دل هشیار تو از حکمت پند |
|