| | | | | | |
|
خوب یکی نکته یادم است زاستاد |
|
گفت «نگشت آفریده چیز به از داد» |
|
|
جان تو با این چهار دشمن بدخو |
|
نگرفت آرام جز به داد و به استاد |
|
|
جانت نماندهاست جز به داد در این بند |
|
داد خداوند را مدار به بیداد |
|
|
بند نهادند بر تو تا بکشی رنج |
|
تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟ |
|
|
نیزهی کژ در میان کالبد تنگ |
|
جز ز پی راستی نماند و نیفتاد |
|
|
پند همی نشنوی و بند نبینی |
|
دلت پر آتش که کرد و ست پر از باد؟ |
|
|
پند که دادت؟ همان که بند نهادت |
|
بند که بنهاد؟ پند نیز هم او داد |
|
|
بسته شنودی که جز به وقت گشادش |
|
جان و روان عدو ازو نشود شاد؟ |
|
|
کار خدایی چنانکه بستهی بند است |
|
بسته بود گفتههاش ز اصل و ز بنیاد |
|
|
بند خداوند را گشاد حرام است |
|
کشتن قاتل بر این سخنت نشان باد |
|
|
بد کرد آنکو گشاد بستهی فعلش |
|
بد کرد آن کس که بند گفتهش بگشاد |
|
|
جز که به دستوری خدای و رسولش |
|
دانا بند خدای را مگشایاد |
|
|
چون نتواند گشاد بستهی یزدان |
|
دست ضمیرت، چرا نپرسی از استاد؟ |
|
|
امت را کی بود محل نبوت؟ |
|
جز که ز مردم هگرز مردم کیزاد؟ |
|
|
جمله مقرند این خران که خداوند |
|
از پس احمد پیمبری نفرستاد |
|
|
وانگه اگر تو به بوحنیفه نگروی |
|
بر فلک مه برند لعنت و فریاد |
|
|
دست نگیرد ز بوحنیفه رسولت |
|
طرفهتر است این سخن ز طرفهی بغداد |
|
|
سوی خدای جهان یکی است پیمبر |
|
وینها بگرفتهاند بیش ز هفتاد |
|
|
مادرشان زاده برضلال و جهالت |
|
مادر هرگز چنین نزاد و مزایاد |
|
|
رسته ز دلشان خلاف آل محمد |
|
همچو درخت ز قوم رسته ز پولاد |
|
|
پند مدهشان که پند ضایع گردد |
|
خار نپوشد کسی به زیر خزولاد |
|
|
بیرون کنشان ز خاندان پیمبر |
|
نیست سزاوار جغد خانهی آباد |
|
|
بر سر آتش نهادت ای تبع دیو |
|
آنکه بر این راه کژت از بنه بنهاد |
|
|
جز که علی را پس از رسول که را بود |
|
آنکه خلافت بدو رسید ز بنیاد |
|
|
همچو یکی یار زی رسول که را بود |
|
آنکه برادرش بود و بن عم و داماد؟ |
|
|
یاد ازیرا کنم مر آل نبی را |
|
تا به قیامت کند خدای مرا یاد |
|
|
شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان |
|
نیست سزاوار گاو نرگس و شمشاد |
|
|
سود نداردت این نفاق، چه داری |
|
بر لب باد دی و به دل تف مرداد؟ |
|
|
دوستی دشمنان دینت زبان داشت |
|
بام برین کژ شود به کژی بنلاد |
|
|
نیز نبینم روا اگر بنکوهمت |
|
بر مگسی نیست خوب ضربت فرهاد |
|
|
رو سپس جاهلی که در خور اوئی |
|
مطرب شاید نشسته بر در نباذ |
|