| | | | | | |
|
ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی |
|
با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی؟ |
|
|
در میان آتشی و اندر میانت آتش است |
|
آب را چندین همی از بیم آتش چون مزی؟ |
|
|
گر همی خواهی که جاویدان بمانی، ای پسر، |
|
در میان این دو آتش خویشتن را چون پزی؟ |
|
|
در میان خز و بز مر خاک را پنهان که کرد |
|
جز تو؟ از خاکی سرشته و خفته بر خز و بزی |
|
|
از کجا اندر خزیدهستی بدین بیدر حصار؟ |
|
همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی |
|
|
نیک بر رس تا برون زین دز چه باید مر تو را |
|
آن به دست آور کنون کاندر میان این دزی |
|
|
همچنین دانم نخواهد ماند برگشت زمان |
|
موی جعدت عنبری و روی خوبت قرمزی |
|
|
بیگمان شو زانکه یک روز ابر دهر بیوفا |
|
برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی |
|
|
هرمز و خسرو تهی رفتند از اینجا، ای پسر، |
|
پس همان گیرم که تو خود خسروی یا هرمزی |
|
|
قدرت و ملک و صناعت خیره دعوی چون کنی |
|
چون خود از ماندن در این مصنوع خانه عاجزی؟ |
|
|
آنکه بر حکم و قضای حتم او برخاستند |
|
زین سیاه و تیره مرکز زندگان مرکزی |
|
|
اندر این ناهر گزی از بهر آن آوردمان |
|
تا بیلفنجیم از اینجا مال و ملک هرگزی |
|
|
مادر توست این جهان بنگر کز این مادر همی |
|
نیکبخت و جلد زادی یا به نفرین و خزی |
|
|
چون نیلفنجی به طاعت عمر جاویدی همی؟ |
|
چون همی شادان بباشی گرت گویم «دیر زی»؟ |
|
|
تن ز بهر طاعتت دادند، عاصی چون شدی؟ |
|
گر نهای بدبخت، بر پستان مادر چون گزی؟ |
|
|
عارضی با مال و ملک و تا رسی بر آب و نان |
|
کشتهای در خاک نادانی درخت گربزی |
|
|
هم سپیداری به بیباری و هم بیسایگی |
|
گر برستی بهتر آن باشد که هرگز نغرزی |
|
|
گر بزی را از تو پیدا گشت معنی زانکه تو |
|
بیشبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی |
|
|
علم و طاعت ورز تا مردم شوی، امروز تو |
|
ویحکا، مانند مردم زیر دیبا و خزی |
|
|
پروز جان علم باشد علم جو از بهر آنک |
|
جامه بیمقدار و قیمت گردد از بیپروزی |
|
|
مال و ملک و زور تن دایم نماند کاین همه |
|
پیرزیهااند و بس بیقدر باشد پیرزی |
|
|
عاجزی گرگی است ای غافل که او مردم خورد |
|
عاجز آئی بیگمان هرچند کاکنون معجزی |
|
|
دیر برناید تو را کاندر بیابان اوفتی |
|
خانه اکنون کن پر از بر کاندر این بر بروزی |
|
|
پند حجت را بخوان و درس کن زیرا که هست |
|
چون قران از محکمی وز نیکوی وز موجزی |
|