| | | | | | |
|
ای گشته جهان و دیده دامش را |
|
صد بار خریده مر دلامش را |
|
|
بر لفظ زمانه هر شبانروزی |
|
بسیار شنودهای کلامش را |
|
|
گفتهاست تو را که «بی مقامم من» |
|
تا چند کنی طلب مقامش را؟ |
|
|
بارنده به دوستان و یاران بر |
|
نم نیست غم است مر غمامش را |
|
|
چون داد نوید رنج و دشواری |
|
آراسته باش مر خرامش را |
|
|
بر یخ بنویس چون کند وعده |
|
گفتار محال و قول خامش را |
|
|
جز کشتن یار خویش و فرزندان |
|
کاری مشناس مر حسامش را |
|
|
چون چاشت کند ز خویش و پیوندت |
|
تو ساخته باش کار شامش را |
|
|
گر بر تو سلام خوش کند روزی |
|
دشنام شمار مر سلامش را |
|
|
کس را به نظام دیدهای حالی |
|
کو رخنه نکرد مر نظامش را؟ |
|
|
وز باب و ز مام خویش نربودش |
|
یا زو نر بود باب و مامش را |
|
|
پرهیز کن از جهان بیحاصل |
|
ای خورده جهان و دیده دامش را |
|
|
و آگاه کن، ای برادر، از غدرش |
|
دور و نزدیک و خاص و عامش را |
|
|
آن را که همی ازو طمع دارد |
|
گو «ساخته باش انتقامش را» |
|
|
گر بر فلک است بام کاشانهش |
|
چون دشت شمار پست بامش را |
|
|
من کز همه حال و کارش آگاهم |
|
هرگز طلبم مراد و کامش را؟ |
|
|
وین دل که حلال او نمیجوید |
|
چون خواهد جست مر حرامش را؟ |
|
|
آن را طلب، ای جهان، که جویایست |
|
این بیمزه ناز و عز و رامش را |
|
|
واشفته بدو سپاری و برکه |
|
شاهنشه ری کنی غلامش را |
|
|
وز مشتری و قمر بیارایی |
|
مرقبقب زین و اوستامش را |
|
|
آخر بدهی به ننگ و رسوایی |
|
بی شک یک روز لاف و لامش را |
|
|
هرچند که شاه نامور باشد |
|
نابوده کنی نشان و نامش را |
|
|
واشفته کنی به دست بیدادی |
|
احوال به نظم و نغز و رامش را |
|
|
بشنو پدرانه، ای پسر، پندی |
|
آن پند که داد نوح سامش را |
|
|
پرهیز کن از کسی که نشناسد |
|
دنیی و نعیم بیقوامش را |
|
|
وز دل به چراغ دین و علم حق |
|
نتواند برد مر ظلامش را |
|
|
زو دست بشوی و جز به خاموشی |
|
پاسخ مده، ای پسر، پیامش را |
|
|
بگذارش تا به دین همی خرد |
|
دنیای مزور و حطامش را |
|
|
منگر به مثل جز از ره عبرت |
|
رخسارهی خشک چون رخامش را |
|
|
بل تا بکشد به مکر زی دوزخ |
|
دیو از پس خویشتن لگامش را |
|
|
بر راه امام خود همی نازد |
|
او را مپذیر و مه امامش را |
|
|
دیوی است حریص و کام او حرصش |
|
بشناس به هوش دیو و کامش را |
|
|
چون صورت و راه دیو او دیدی |
|
بگذار طریقت نغامش را |
|
|
وانکه بگزار شکر ایزد را |
|
وین منت و نعمت تمامش را |
|
|
وامی است بزرگ شکر او بر تو |
|
بگزار به جهد و جد وامش را |
|
|
شکری بگزار علم و دینش را |
|
زان به که شراب یا طعامش را |
|