| | | | | | |
|
از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی |
|
در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟ |
|
|
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون |
|
مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی |
|
|
یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی |
|
سزد گر با چنین مادر ز بار و بن نپیوندی |
|
|
چنان چون مر تو را پند است مرده جد بر جدت |
|
تو مر فرزند فرزندان فرزندانت را پندی |
|
|
جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنودهستم |
|
که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی |
|
|
بخواهد خورد مر پروردگان خویش را گیتی |
|
نخواهد رستن از چنگال او سندی و نه هندی |
|
|
جهانا ز آزمون سنجاب و از کردار پولادی |
|
به زیر نوش در نیشی به روی زهر بر قندی |
|
|
به روز و شب همی کاهد تن مسکین من زیرا |
|
به رندهی روز و سوهان شبم دایم همی رندی |
|
|
ز چون و چند بیرونی ازیرا عقل نشناسد |
|
نه مر بودنت را چونی نه مر گشتنت را چندی |
|
|
نخوانی پیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت |
|
مگر آن را کزو ناید بجز بدفعلی و رندی |
|
|
بسا شاهان با ملک و سپاه و گنج آگنده |
|
کهشان بربودی از گاه و بدین چاه اندر افگندی |
|
|
کجا پیوستهای صحبت که دیگر روز نگسستی؟ |
|
درختی کی نشاندهستی که از بیخش نه برکندی؟ |
|
|
خردمندا، مراد ایزد از دنیا به حاصل کن |
|
مراد او تو خود دانی چه چیز است ار خردمندی |
|
|
خداوندی همی بایدت و خدمت کرد نتوانی |
|
گرش خدمت کنی بدهد خداوندت خداوندی |
|
|
مرا ایزدی دین است چون دین یافتی زان پس |
|
دگر مر خویشتن را در سپنجی جای نپسندی |
|
|
بدین مهلت که دادهستت مباش از مکر او ایمن |
|
بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی |
|
|
چو فضل دین ایزد را ز نفس خویش بفگندی |
|
چه باشد فضل سوی او تو را بر رومی و سندی؟ |
|
|
به گوش اندر همی گویدت گیتی «بار بر خر نه» |
|
تو گوش دل نهادهستی به دستان نهاوندی |
|
|
اگر دانی که فردا بر تو خویش و اهل و پیوندت |
|
بگرید زار چندینی بدین خوشی چرا خندی؟ |
|
|
بباید بیگمان رفتنت از اینجا سوی آن معدن |
|
که آنجا بدروی بیشک هر آنچ اینجا پراگندی |
|
|
حکایتهای شاهان را همی خوانی و میخندی |
|
همی بر خویشتن خندی نه بر شاه سمرقندی |
|
|
چرا بر عهد و سوگند رسول خویش نشتابی |
|
به سوی عهد فرزندش گر اهل عهد و سوگندی؟ |
|
|
گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو |
|
وگر زین خانه بیرونی بر افسوسی و ترفندی |
|
|
نیایی سوی نور ایرا به تاریکی درون زادی |
|
وگر زی نور نگرایی در این تاریک چه بندی |
|
|
اگر فردا شفاعت را از احمد طمع میداری |
|
چرا امروز دشمن دار اهلالبیت و فرزندی؟ |
|