| | | | | | |
|
بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان |
|
تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان |
|
|
من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود |
|
با کاروان رباط کسی هر دوان دوان |
|
|
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود |
|
آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان |
|
|
خفته و نشسته جمله روانند با شتاب |
|
هرگز شنود کس به جهان خفته و روان! |
|
|
در راه عمر خفته نیاساید، ای پسر، |
|
گر بایدت بپرس ز دانای هندوان |
|
|
جای درنگ نیست مرنجان در این رباط |
|
برجستن درنگ به بیهودگی روان |
|
|
هرک آمده است زود برفته است بیدرنگ |
|
برخوان اگر نخواندهای اخبار خسروان |
|
|
بررس کز این محل بچهخواری برون شدند |
|
اسفندیار و بهمن و شاپور و اردوان |
|
|
مفگن چو گوسفند تن خویش را به جر |
|
تیمار خویش خود کن و منگر به این و آن |
|
|
ای از غمان نوان شده امروز، بیگمان |
|
فردا یکی دگر شود از درد تو نوان |
|
|
بدخو زمانه با تو به پهلو رود همی |
|
حرمت نیافت خسرو و ازو و نه پهلوان |
|
|
حرمت مدار چشم ز بد خو جهان ازانک |
|
بیحرمتی است عادت ناخوب بدخوان |
|
|
بازی است عمر ما به جهان اندر، ای پسر، |
|
بر مرگ من مکن ز غم و درد بازوان |
|
|
بفریفت مر مرا به جوانی جهان پیر |
|
پیران روان کنند، بلی، مکر بر جوان |
|
|
بسیار مردمان که جهان کرد بینوا |
|
از بانوا شهان و نکوحال بانوان |
|
|
عمر مرا بخورد شب و روز و سال و ماه |
|
پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان |
|
|
ای ناتوان شده به تن و برگزیده زهد، |
|
زاهد شدی کنون که شدی سست و ناتوان |
|
|
از دنبه تا نماند نومید و بینصیب |
|
خرسند کی شود سگ بیچاره به استخوان؟ |
|
|
تا نیکوان هوای تو جستند با نشاط |
|
جستی همی تو برتن ایشان چو آهوان |
|
|
آن موی قیر گونت چو روز سپید گشت |
|
از بس که روزهات فرو شد به قیروان؟ |
|
|
قیرت چو شیر کرد جهان، جادوی است این |
|
جادو بود کسی که کند کار جاودان |
|
|
پیری عوانی است، نگه کن، که آمدهاست |
|
ترسم ببرد خواهدت این بدکنش عوان |
|
|
اندر پدر همی نگر و دل شده مباش |
|
بر زلف عنبرین و رخان چو ارغوان |
|
|
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود |
|
بدخو جهان تو را ز غم و رنج و ز هوان |
|
|
اینک پدرت نامهی چرخ است سوی تو |
|
مر راز چرخ را جز از این نامه برمخوان |
|
|
این پندها که من شنوانیدمت همه |
|
یارانت را چنانکه شنودی تو بشنوان |
|