ناصر خسرو (قصاید)/نگذاشت خواهد ایدرش
نگذاشت خواهد ایدرش | بر رغم او صورت گرش | |||||
جز خاک هرگز کی خورد | آن را که خاک آمد خورش | |||||
فرزند این دهر آمدهاست | این شخص منکر منظرش | |||||
چون گربه مر فرزند را | می خورد خواهد مادرش | |||||
کردند وعدهش دیگری | به زین نیامد باورش | |||||
از غدر ترساند همی | پر غدر دهر کافرش | |||||
گوید به نسیه نقد ند | هد هر که نیک است اخترش | |||||
با زرق بفروشد تنش | در دام خویش آرد سرش | |||||
جز غدر ناید زین جهان | زنهار ناصح مشمرش | |||||
تیره شمر روشنش را | حنظل گمان بر شکرش | |||||
باطل کند شبهای او | تابنده روز انورش | |||||
ناچیز گردد پیرو زرد | آن نوبهار اخضرش | |||||
بنشاند آب آذرش را | بگزید آب از آذرش | |||||
یک رکن او چون دوست شد | دشمن شودت آن دیگرش | |||||
گر بنگرد در خویشتن | مردم به چشم خاطرش | |||||
وین دشمنان را بسته بیند | یک یک اندر پیکرش | |||||
چون خانههای دشمنان | سازند دیوار و درش | |||||
وین خانه را بیند یکی | خیمه بیآرام از برش | |||||
زیرش چهار استون زده | هریک سزا و درخورش | |||||
داند که ناورد آن کهش آورد | از گزافه ایدرش | |||||
وین دشمنان ویران همی | خواهند کرد این منظرش | |||||
واندر بلا و رنج تا | هرگز ندارد داورش | |||||
بیطاعتی داد این جهان | پر از نعیم بیمرش | |||||
وین بی کناره جانور | گشتند بنده یکسرش | |||||
گردن نیارد برد ازو | نه کهتر و نه مهترش | |||||
گر نه جهان میراث داد | او را خدای قادرش | |||||
کرسیش چون شد اسپ و خر | حمال چون گشت استرش؟ | |||||
زاغش نگر صاحب خبر | بلبل نگر خنیاگرش | |||||
بل ملک او شد خاک زر | فرزند او خدمت گرش | |||||
ندهد جز او را بوی خوش | کافور و مشک و عنبرش | |||||
شادان جز او را کی کند | از جانور سیم و زرش؟ | |||||
بی طاعتی میراث داد | ایزد ز ملک ظاهرش | |||||
گر طاعتش دارد دهد | بیشک بسی زین بهترش | |||||
چون داد ملک خود به تو | گر نیستی هم گوهرش؟ | |||||
از مرد یابد ملک هر | گز جز پسر یا دخترش | |||||
خود نشنود ترسا چنین | گفتاری از پیغمبرش | |||||
منکر شدش نادان ولی | کن نیست دانا منکرش | |||||
هر کو بداند حق را | این قول ناید منکرش | |||||
بشناس مبدع را زخا | لق تا نداری همبرش | |||||
حیدر همین کردهاست اشا | رت خلق را بر منبرش | |||||
بر دیگران در علم تو | حیدست فضل و مفخرش | |||||
روح القدس بودی، چو بر | منبر نشستی، یاورش | |||||
رستم سزا بودی، چو او | دلدل ببستی، چاکرش | |||||
ننوشت کفر و شرک را | جز تیغ ایمان گسترش | |||||
جز تیغ و دل بر لشکر | اعدا نبودی لشکرش | |||||
جز سر چرا هرگز نجس | تی تیغ تیز سر خورش | |||||
گردن به طاعت نه گزا | فه داد عمرو و عنترش | |||||
بر خوان اگر نه بیهشی | آثار فتح خیبرش | |||||
بر سر نباشد گر نبا | شد حب حیدر افسرش | |||||
فخرست روز حشر ما | در گردن جان چنبرش | |||||
دستش نگیرد حیدرم | دستم نگیرد عمرش | |||||
رفتم پس آبشخورم | رو گو پس آبشخورش |