نخستین سفرنامه ناصرالدینشاه به مازندران/۱
نخستین سفرنامه ناصرالدینشاه به مازندران
متن سفرنامه
ویرایشاین دفعه میخواستیم روزنامه را مختصر بنویسیم اما مطول شد.
روز چهارشنبه هفدهم شهرذیالقعده الحرام سنه۱۲۸۲ پانزدهم بارس ئیل یعنی پانزده روز از عید نوروز گذشتهاست، به عزم حرکت به طرف مازندران و ساری و اشرف و غیره، در طهران صبح از خواب برخاستم. توپ سواری انداختند. رفتم حمام رخت پوشیدم. رفتم دیوانخانه، ملکمنصورمیرزا که از آذربایجان احضار شده بود تازه رسیده درب باغ ایستاده بود. صحبت شد هوا قدری ابر بود سوار شدیم سپهسالار و همه امراء و اعیان بودند. صحبتکنان سوار اسب کهر احمدخانی شده رفتیم با تشریفات معینه مفصّله در آخر کوچه نگارستان، توپخانه و افواج ایستاده بودند یکی یکی را ملاحظه کرده، گذشتم در آخر فوج کلهر که تازه از کرمانشاهان به سرتیپی محمّدحسنخان کلهر آمده بود دیده شد بسیار خوب فوجی بود جوانهائی بودند که در هیچ جا دیده نشده بود.
نایبالسلطنه مرخص شده رفت قصر قاجار. من و سپهسالار و مستوفیالممالک صحبتکنان رفتیم. در بین راه من سوار کالسکه شده راندم در سردر بزرگ آخری باغ ناهار[۱] خوردیم. سپهسالار فرهاد میرزا، نصرﺓالّدوله، حاجی سیفالّدوله میرزا رفته همه عمارات بالا و غیره را تماشا کردند آقاعلی پیشخدمت[و] محمّدعلیخان پیشخدمت [و] بودند اسدالله خان پیشخدمت هم آمد آقا ابراهیم آبدار و غیره آمده بودند. بعد از نهار امانالله آدم میرشکار آمد که قوچ هست. سوار شده راندیم. تیمورمیرزا پیدا شده باز مفقود شد. محمّدعلیخان، آقاعلی، قهرمان خان تفنگدار، آقاکشیخان تفنگدار، ابراهیم بیک نایب میرآخور[۲] که تازه از مازندران آمدهاست بودند. بعد سوار کالسکه شده راندیم. نزدیک میرشکار به اسب سوار شده او هم آمد دوباره رفت بالای تپه با دوربین شکارها را دیده همه قوچ بودند. ولی و رحمتالله و غیره بروند سر بزنند آنها رفته ما هم خیلی منتظر شدیم باد زده بود شکارها رفته بودند. باقر شکارچی یک قوچ چهارساله در بالا زده بود آورد سر قنات ما هم رفتیم سر قنات در آفتابگردان چای خوردیم نماز کردیم. آقاعلی رفته بود همان محمّدعلیخان تنها بود باد تندی میآمد ابر هم بود بعد سوار شده آمدیم منزل. رفتیم بالا معیّرالممالک [و] یحییخان بودند همهٔ خادمان حرم و زوجها[؟] آمده بودند غلام بچهها بودند. عمارت جدید اندرونی تمام شده بود بسیار بسیار خوب ساختهاند خیلی دلچسب بود. بعد از شام آمدم بیرون یحییخان، معیّرالممالک [و] محمّدعلیخان بودند قدری صحبت کرده رفتم اندرون خوابیدم باد تندی میآمد. حالت دیوانخانه و باغ ما در وقت بیرون آمدن از طهران اولاً قنات ما سه روز بود خراب شده آب نمیآمد آب گل آلود بود سیلابها را به حوضها انداخته بودند بسیار بد بود. شکوفه زردآلو تازه درآمده بود بنفشه بالمّره آخرش بود مگر در سایهٔ دیوار که باقی بود. پروزل باغبان فرانسوی درختهای مرکبات و گلها را تازه را از گرمخانه بیرون آورده در باغ میگذاشت. شکوفه درخت مروارید هنوز هیچ بیرون نیامده بود سنبل و نرگس وسط بود هنوز تمام نشده بود. بنفشههای الوان فرنگی ابتدای کارشان بود برگ بید مجنون سبز شده بود.برگ تبریزی و چنار و انار سبزی نداشت گل زرد تازه برگ کرده بود. چیکلک تازه سبز شده بود. بعضی بیدها را سرما زرد کرده بود کوه سیایه قرق پر از برف است کوه البرز هم پر برف است کوه بالای سوهانک و کوه ورچین هم پر برف است اهالی حرم خانه از شاهزادگان و کنیزان خاصّه و غیره کلاً آمده بودند.
ملتزمین رکاب
از شاهزادگان ملکمنصور میرزا، تیمور میرزا، نورالله پسر میرزا نایب ناظر، محمّدحسن میرزا نایب امیرآخور، و از امرا و غیره، حاجیعلیخان اعتمادالسلطنه، میرزاهدایت مستوفی، میرزاغفارخانصدیقالملک، مصطفیخانامیرتومان، سلیمانخانافشار صاحب اختیار، میرزا مصطفی وکیل لشکر، علیقلیخان آجودان باشی، رحمتاللهخان ساری اصلان، و از عمله خلوت یحییخان معتمدالملک، علیرضاخان عضدالملک، عبدالعلیخان ادیب الملک، آقاعلی امین حضور، محمّد تقیخان افشار، حاجی میرزا علی مشکوهالسلطنه، میرزا علینقی حیکم الممالک، میرزا علیخان منشی حضور، محمّد علیخان امینالسلطنه، آقا رضا عکاسباشی، محقق موچولخان، حسینخان پسر سهراب خان، رحیمخان پسر بهارالملک، مجید خان ولد حاجبالّدوله، میرزا مهدی خوئی، محمّد ابراهیم خان محلاتی، اسکندر میرزا، آقا ابراهیم امین السلطان، و از فراشخلوت و غیره، سقاباشی، قهوهچی باشی، حاجی علیتقی، آقارضا دهباشی، آقا محمّد تقیآبدار، آقا یوسف نایب سرایدارباشی، آقا حسن نایب قهوهخانه، حاجیحیدر خاصه تراش و شاگردان، غلامعلیخان آقا یعقوب، و از تفنگداران آقا کشیخان، قهرمانخان، ابوالقاسمخان، حاجی فرج کجوری، ولیخان تنکابنی، سایر تفنگداران و از خوانین میرشکار و اتباع ابوالحسنخان، محمّد رحیمخان زند، کاظمخان، کلب حسینخان امیننظام، جلیلخان اصانلو، موسیخان وصّاف، حسینخان ولد حاجبالّدوله، ابراهیمبیکنایب اصطبل، حسینقلیخان شاطرباشی، علیخان پسرشاطرباشی، محمّد علیخان صاحبجمع و از غلام بچگان و خواجه[۳] سرایان، مهدیقلیخان، غلام بچه باشی و سایر، آغا سلیمان، آغا عنبر، حاجی فیروز، حاجی بلال، حاجی علی، آغا مهراب، آغا علی، و از افواج فوج خوئی که قراول سراپردهاست.
روز پنجشنبه هجدهم صبح از خواب برخاسته آمدم بیرون میرشکار رفته بود شکار پیدا کند امّا هوا ابر بود باران هم میآمد ناهار را در منزل خوردم کتابچه عرایض متعلقه به دیوانخانه عدلیّه و بعضی نوشتجات متفرقه خوانده شد یحییخان، علیرضاخان[۴] و غیره بودند چهار ساعت به غروب مانده سوار شده رفتم طرف چمنها که در دامنه کوههای سمت راه جاجرود دیده میشد همه جا باران خوردم. تیمورمیرزا، علیرضاخان، محمّدعلیخان، حسینخان، آقا یوسف سقاباشی، آقا محمّدتقی آبدار بودند. در چمن پیاده شده چای خوردیم باران شدید میآمد نماز کرده سوار شده رو به منزل تاختم در بین راه به درشکه نشسته وقت غروب وارد دوشان تپه شدیم دیگر باران نمیبارید هوای بسیار خوب بود رفتم اندرون شب شام خورده آمدم بیرون حاجبالّدوله تازه از شهر آمده بود معیّرالممالک، علیرضاخان، محمّدعلیخان و غیره بودند قدری صحبت کرده رفتیم اندرون.
روز جمعه نوزدهم صبح رفتم حمام بعد آمدم بیرون هوا ابر بود باد هم میآمد ناهار را منزل خوردم بعد به درشکهٔ کوچک نشسته به سمت شکارگاه راندیم. حاجبالّدوله عرایض سپهسالار را با نوشتجات سیستان که تازه رسیده بود آورده خودش رفت مجیدآباد. نورمحمّد شکارچی از طرف میرشکار آمده بود که قوچی در نی درّه کوچک است سوارها را در سر تپه گذاشته ما با چند نفری رفتیم رسیدیم به میرشکار، ولی هم بود آنجا پیاده شده رفتم مارق[۵] قوچها در رفته بودند چیزی نبود در این بین ابر شد هوا تیره و تار گردیده باران شدید میآمد مراجعت به منزل نمودم رفتم در سر در پائین باغ قدری استراحت شد چای خورده بعد رفتم عمارات بالا باران باز میآمد شام را بیرون خوردم رفتم اندرون باران باز قطع نشده خوابیدم از صحرا صدای سیل میآمد.
روز شنبه بیستم صبح زودی بیدار شده، هوا به شدت گرفته و مه بود باران هم میآمد. رفتم حمام بیرون آمدم سیلاب تندی از طرف مجیدآباد میآمد. ناهار خورده شد اشتهای درستی نداشتم. حاجبالّدوله از مجیدآباد آمده سر نهار گفتم کتاب خواند. باران به شدت میبارید علیرضاخان [و] محمّدعلیخان بودند. پنج ساعت از دسته گذشته ویس آمیرال دیووفسکی و آجودان ویس آمیرال با مسیوکیرس وزیر مختار دولت روس به مترجمی واسیلی ایوانج با وزیرامورخارجه یحییخان و شهبازخان قوریساول باشی که در سر در پائین باغ بودند از آنجا سواره از خیابان وسط باغ آمدند بالا در اتاق[۶] عمارات تازه دوشان تپه پذیرفته شدند. ویس آمیرال یعنی نایب امیر بحر که کشتیهای بحر خزر تماماً سپرده به این آمیزال است امپراطور کلّ ممالک روسیه او را مخصوصاً مأمور کردهاند بعضی کشتیها را در سواحل خزر حاضر کند ما ببینیم. از راه رشت آمده بود و باز از راه رشت مراجعت خواهد کرد که برود کشتیها را به فرزه[۷] فرحآباد بیاورد ویس آمیرال مردیست میانه قامت صحیحالمزاج سنش به نظر پنجاه شصت ساله میآید، اپولت زرد، حمایل سرخ و نشانهای متعدّد داشت. آجودانش مردی بود سیاه چرده چشم و ابرو و مو سیاه میان بالا اپولت سفید و چند نشان داشت، صورتش را میتراشید. بعد از صحبت و گفتگو مرخص شدند بعد رفتیم اندرون قدری مکث کرده بیرون آمدیم خسته بودیم قدری خوابیدیم. حاجبالّدوله علیرضاخان کتاب خواندند. دو ساعت به غروب مانده برخاستم هوا تازه باز میشد حاجی رحیمخان، میرزا حسنعلی، ملک منصور میرزا [و] آقا وجیه از شهر آمده بودند باز به شهر برگشتند.
روز یکشنبه بیستویکم صبح از خواب برخاسته رفتم بیرون هوای بسیار خوبی بود ابرها پراکنده شده بودند اطراف را مه گرفته بود مثل هوای بهشت. ناهار خورده شد در سر نهار حکیم طولوزون روزنامهٔ فرنگی خواند. آقاعلی ادیبالملک، محمّدتقیخان افشار و غیره بودند سپهسالار و سایر وزراء را که از شهر آمده بودند، بعد از ناهار احضار شدند کار زیادی داشتیم چاپار خراسان و سیستان آمده بود. اخبارات خوب داشت؛ صد سوار تیموری به تاخت تراکمه مرو رفته بود پنجهزار گوسفند، سی نفر اسیر، نه نیزه سر، یک گله شتر آورده بودند. قشون ما در قلعجات سیستان نشستهاند. وزیر امورخارجه، مستوفیالممالک، ناصرالملک، حاجی شیخ، محسنخان، حاجی محمّدقلیخان، سپهدار علینقیخان برادر آجودانباشی که تازه از آذربایجان آمده بود، مصطفی خان، امیرتومان، اعتمادالسلطنه و دبیرالملک و غیره بودند. رحیم آقای قاجار که از جانب جلالالّدوله به سفارت قندهار رفته بود، او هم بود. ناصرالملک چون به سفارت دولت انگلستان میرود با او بعضی فرمایشات شد بعد اسب خواسته سوار شدیم. تیمور میرزا چمنی سراغ کرده بود حاجی علینقی بلد بود جلو افتاد رفتیم در آنجا پیاده شدیم بالنسبه به اطراف طهران چمن خوب وسیعی بود چای و عصرانه خوردیم علیرضاخان، آقاعلی، محمّد علیخان، آقا محمّد نقی آبدار، مهدیقلیخان، غلامعلیخان، آقا حسن قهوهچی [و] تیمورمیرزا بودند. موش دوپا در این چمن خیلی بود از سوراخها بیرون آمده بازی میکردند. با تفنگ مجلسی یکی را زدم رفت به سوراخ بیرون نیامد بعد سوار شده به درّه باباعلیخان سر قنات رفتم ماشاءالله سه سنگ آب میآمد، بید هم کاشته بودند. وقت غروب وارد عمارت شدیم اردوی سنگینی زده شدهاست. شب را بعد از شام بیرون رفتم معیّرالممالک، یحییخان [و] حاجبالّدوله بودند نوشتجات مؤیّدالّدوله که از خراسان رسیده بود خوانده شد.
روز دوشنبه بیستودوم صبح زودی از خواب برخاسته به حمام رفتم حاجی آغا یوسف خواجه باشی و حاجی سرور از شهر آمده بودند، رخت پوشیده اسب خواسته. اسب آقا میرزا هاشمی را پسر امیرآخور آورده بود سوار شده راندیم. هوا بسیار بسیار خوب بود. محمّدخان که تازه حاکم گروس شده بود اعتمادالسلطنه به حضور آورد. فرهاد میرزا نصرهالّدوله [و] هوشنگ میرزا که از شهر آمده بودند با هر یک صحبتی شده مرخص و روانهٔ شهر شدند بعد با معیّرالممالک و حاجبالّدوله الی سرخه حصار صحبتکنان رفتیم. معیّرالممالک از آنجا مرخص شده مراجعت به شهر نمود. ما راه را کج کرده به ماهورها انداختیم به جهت نهار پیاده شدیم. اسداللهخان پیشخدمت[و] محمّدتقیخان افشار تا سر ناهارگاه[۸] بودند بعد به شهر رفتند محمّدتقیخان میگفت دوباره مراجعت خواهم کرد. سر ناهار حکیم طولوزون، یحییخان، آقاعلی ادیب الملک، موچولخان، علیرضاخان و غیره بودند. بعد از ناهار سوار شده میرشکار را گفتم برود در ماهورها شکار پیدا کند. تیپ و سوار را از راه گفتیم بروند. بعد از ساعتی از میرشکار خبر آمد که قوچی خوابیدهاست. سوارهای همراه را آنجا گذاشتم با چند نفر رفتیم مارق باد بد بود قوچ در رفت. بعد درّه را گرفته آمدیم رسیدیم به رودخانهٔ جاجرود. آب زیادی گلآلوده میآمد امّا اسب میشد زد، ما از پل رفتیم در پائین اردو میان گندمها آفتابگردان زده، نوشتجات شهابالملک و خراسان و بعضی نوشتجات متفرقه که به دبیرالملک نوشته بودند خوانده شد. یحییخان، علیرضاخان، محمّدعلیخان، موچولخان، آقا ابراهیم و غیره بودند. چای خورده نماز کردیم یک ساعت و نیم به غروب مانده به اردو رفتیم شب را به عادت معهود بیرون آمدیم امروز هوا بسیار خوب بود. کوههای اطراف این منزل کنگر زیادی داشت.
روز سه شنبه بیستوسیّم صبح که از خواب برخاستم هوا خیلی سرد بود عجب اینکه صدای توپ شلیک میدان مشق شهر با وجود هفت فرسخ مسافت اینجا میآید. بعد بیرون آمده سوار شدیم. سلیمانخان افشار[و] صدیقالملک امروز از شهر آمده بودند. سوار زیادی همراه بود قدری که راه رفتیم تیپ را مرخص کردیم که از جاده به منزل بروند، خودمان با سوارهای معیّنه از ماهورهای ریشه گوگ (داغ بزرگ) یعنی ماهورهائی که به جادهٔ مازندران چسبیدهاست بالا رفتیم. میرشکار رفته بود شکار پیدا کند. با ملک منصورمیرزا صحبتکنان میرفتیم ناگاه از عقب سلیمانخان افشار [و] ساری اصلان فریاد زدند که شکار آمد تفنگ حاضر نبود قدری معطّل شدیم آخر تفنگ حبیبالله خان برادر میرشکار را گرفتیم شکار پیدا نشد رفتیم بالای تپه ایستادیم. حبیبالله خان اسب دواند پائین، از حرکات او معلوم شد شکار در درّه گیر کرده بود آخر شکار آمد ما را دید برگشته رفت. باد سردی میآمد در درّه به ناهار افتادیم تا خبر از میرشکار برسد. قبل از ناهار به اطراف هر چه دوربین انداختم اثری از میرشکار دیده نشد. در سر ناهار حکیم طولوزون روزنامه خواند. یحییخان، علیرضاخان، ملک منصور میرزا، ادیبالملک، محمّدعلیخان، موچولخان و سایر پیشخدمتها بودند. بعد از ناهار سوار شده رانده به گوگ داغ کوچک رفتیم. میرشکار [و] رحمتالله شکارچی از بالای گوگ داغ کوچک پائین آمده گفتند شکارها آن طرف سمت جاجرود در سر چمنها هستند. از میانهٔ ده گوگ داغ راندیم مهدیقلیخان هم بود. رفتیم از سر کوههای سرخ نگاه کردیم میرشکار شکارها را پیدا کرد من هم با دوربین دیدم سه قوچ[و] چهار میش در صحرا توی چمن خوابیده بودند تا آنجا خیلی راه بود باد و مارقش هم خوب بود. من از ترس آنکه مبادا شکارها فرار کنند با میرشکار، آقاکشی خان تفنگدار [و] رحمتالله باقر شکارچی خیلی راه پیاده رفتیم بمارق که رسیدیم از جای دور تفنگ چارپاره انداختم نخورد آخر معلوم شد که تا ده قدمی شکارها ممکن بود به مارق رفت و من از دور تفنگ انداخته بودم. زیاد خسته شدم از راه کرشت و اسطلک رفتم بومهن. چهار ساعت به غروب مانده به منزل رسیدیم. قدری استراحت نمودم محقق کتاب [و] روزنامه خواند. عصر اعتمادالسلطنه، ایشیک آقاسی باشی [و] شاطر باشی را به جهت نرخ اردو احضار کرد دستورالعمل دادم. امروز در راه چند قازلاق در هوا با تفنگ زدم.
روز چهارشنبه بیستوچهارم صبح زود از خواب برخاسته جواب نوشتجات وزارت امورخارجه را که دیشب رسیده بود نوشتیم. هوا خیلی سرد بود بعد اسب پیشکشی تیمور میرزا را سوار شده راندیم. دیروز از رودخانه بومهن گذشتیم آب خیلی بود امروز هم از رودخانه رودهن عبور شد آب این رودخانه کمتر از رودخانهٔ بومهن بود. با اعتمادالسلطنه، سلیمانخان افشار، وکیل لشکر [و] میرزا هدایت صحبتکنان رفتیم. امین نظام با سوارهٔ مخصوص از شهر تازه آمده بودند. امروز تیپ سوار زیادتر از روزهای سابق بود. در صحراها لکّه لکّه برف بود، حاجبالّدوله هم صحبت میکرد. کنار جاده روی تپه به ناهار افتادیم. تیمورمیرزا قوش تیرمار را طلبید سیر کرد. پیشخدمتها همه بودند هوا بسیار صاف و خوب بود. بعد از ناهار سوار شده قدری که راندیم جلگه خوبی پیدا شد. اردو در وسط جلگه زده شدهاست. اسم این منزل کیلازد است. نزدیک به اردو سوارهای میرشکار طرف دست راست پیدا شدند. رحمتالله آمد گفت در درّه ماهورها چهار آهو خوابیدهاست. به تاخت آنجا رفتیم باد شکار خوب بود مارقش هم خوب بود با یک تفنگ چهارپاره انداختم نخورد بسیار افسوس خوردم آهوها گریختند. یک آهو از پیش همه سوارها و تیپ گذشت همه تفنگ انداختند و هیچکس نزد. قدری راه با سلیمانخان افشار، محمّد رحیم خان زند [و] ملک منصورمیرزا طرف سرا پائین رودخانه دماوند که الی سیاه سنگ جاجرود دهات و باغاتست رفتیم. بعد من برگشتم منزل سلیمانخان و سایر رفتند شکار کبک. دهاتی که در کنار رودخانه واقعند اول چیلازد خالصهاست که در دست عینالملک است. حصار ملک محمّد شفیع میرزای مرحومست. مراع ملک احمدخان نوائی و کاجان وتمسیان[؟] این کنار رودخانه صحرای بسیار خوبیست دهات زیاد در آنجا واقع است جمیع صحرا لاله است امّا هنوز گل ندادهاند. خلاصه پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم میرزا یحییخان حاکم دماوند پیشکش گذاشته بود دو تکه بز که دو سه روز قبل شکار کرده بودند فرستاده بود. دو سه ساعت خوابیدم از خواب که برخاستم دستخط مفصّلی به عینالملک نوشتم میرزا یحییخان اهالی دماوند را که به استقبال آورده بود یهودیها هم با توریّه آمده بودند شب را هم بعد از شام آمدیم بیرون. ملک منصور میرزا و سایر پیشخدمتها بودند. قدری صحبت شد بعد رفتم خوابیدم.
روز پنجشنبه بیستوپنجم یک ساعت از دسته گذشته برخاستم پیرمردی پلوری که چند ماه قبل وقتیکه به فیروزکوه میرفتیم احوالات او را نوشته بودم آمدهاست. بسیار تعجّب کردم که از پلور تا اینجا با هوای سرد چه قسم آمدهاست. او را احضار کردم همان کلاه و کپنک و قبای ده ماه پیش از این را در تن داشت انعامی به او دادم. این پیرمرد صدوبیست سال دارد. بعد سوار اسب کهر شجاع الملکی شده با میرزا نظرعلی حکیمباشی و اشخاص معیّنه دیروزی صحبتکنان رفتیم. سلیمانخان که دیروز به تمسیان به جهت شکار کبک رفته بود میگفت کبک ندیدم اما در میان باغات یک گله ماده خوک دیدم. در صحرا بوته مثل برگ پیاز سنبل روئیدهاست. اعتمادالسلطنه میگفت گل سریش است اما گل نداشت بعد از این باید بیرون بیاید اگر این بوتها گل بدهد معرکه خواهد کرد کل صحرا از این گل خواهد شد.
صحرا امروز صاف و قشنگ است بوته دارد سوارخ ندارد و برای اسب دواندن خیلی خوب است. قدری که راه رفتیم به ناهار افتادیم. ملکمنصور میرزا و تیمور میرزا و سایر پیشخدمتها بودند. حکیم طولوزون روزنامه خواند هوا بسیار خوب بود بعد از ناهار به درشکه نشسته قدری رفته باز سوار اسب شدیم. ده آب سرد در پائین جلگه پیدا بود. درهایست که دهات زیاد در میان آن درهاست. والی ایوان کیف آن دره ممتد است. دهات گیلان، رادان، ساران، احمدآباد و غیره در آن دره واقعند. باز به درشکه نشسته قدری رفتیم دو باقرقرا آمده روبرو نشست. اسب خواستیم. اسب سفید تیمور میرزائی را آوردند سوار شده تفنگ فرانسه که از ته پر میشود دست گرفته راندم. همه تیپ و غیره به تماشا ایستاده بودند باقرقراها بد برخاستند تفنگ نینداختم منتظر بودم که باز برگردند. از پائین صحرا طرف دست راست خرگوشی در آمد قهرمانخان تفنگدار و اتباع میرشکار و سایرین چند اسب دوانده و از نزدیک تفنگ انداخته نزدند. خرگوش آمد طرف بالا ما اسب انداختیم و پرزور دواندیم تا به خرگوش رسیدیم در قیقاج[۹] با لولهٔ اول سر تاخت زدم جابجا خوابید. بسیار خوب زدم بطریقی که مردم تعجب کردند. عینک از چشمم افتاد گم شد بعد به درشکه نشسته قدریکه رفتیم زمین سنگلاخ شد حرکت درشکه به صعوبت بود. از مقابل انیه[؟] و جاوان گذشتیم آبشار اینه و رزان از کوه خوب سرازیر میآید. از جاوان رودخانه میآید به صحرا چهار سنگ آب داشت بعد رسیدیم به سربندان که ده معتبریست، رودخانه هم از آنجا میآمد شش سنگ آب داشت. اردو در سربندان امروز افتادهاست. محمّد صادق شکارچی یک میش زده بود آورد. میرشکار برای پیدا کردن شکار رفته بود دم سراپرده پیدا شد گفت چیزی ندیدم. پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم. امروز راه پنج فرسخ بود. ورود به منزل کاغذهای صندوق عدالت را یحییخان، علیرضاخان، آقاعلی محقق[و] نورمحمّدخان در حضور خواندند و احکام نوشته شد. شب هوا قدری سرد شد بخاری آهنی آلاچیق اندرون را روشن کردند دود کرد آمدم در آلاچیق بیرون شام خوردم. بعد از شام قرق شد پیشخدمتها همه آمدند، یحییخان قدری روزنامه خواند بعد رفتم خوابیدم امروز میرزامهدیخوئی پیشخدمت و دومان معلمموزکانچی با موز کانچیهای مخصوص از شهر آمدند عصری موزکان زدند.
روز جمعه بیست و ششم صبح بسیار زود هنوز در رخت خواب بودم مهدیقلیخان غلام بچه باشی عرض کرد نوشتجات سپهسالار از طهران آمدهاست فرستادم از پیش یحییخان آورده خواندم. بعضی اخبار بیمزه مردمان رجاله نسبت به سپهسالار شهرت داده بودند او هم آنها را نوشته فرستاده بود. بسیار بدم آمد. میرزا هدایت مستوفی را احضار کرده قدری در باب محاسبات صندوقخانه و غیره با او حرف زدیم، بعد به اسب کهرخانزاد سوار شده راندیم. اشخاص معیّنه هر روزه را احضار کرده صحبت زیاد شد. قدری که راه رفتیم باغ شاه از دور پیدا شد. آنجا را خوب متوجه نشده خراب کرده بودند. از مستحفظ اول پس گرفته به آقا محمِّدتقیآبدار سپردم که دیوارهای آنجا را تعمیر نماید و اشجار زیاد غرس کند. تمام صحرا گل سریش بود. در عرض راه قبل از رسیدن به امینآباد که منزل این روزست قریّه میرآبادست که سادات دماوندی کاروانسرا، قلعه [و] حمام در آنجا ساختهاند. بسیار خوب محلی است به کار آینده و رونده میآید. بالای تپه مشرف به درّه واقع شدهاست. از کوه به قدر دو سه سنگ آب میآید. بعد از میرآباد به کاروانسرای دیگر رسیدیم. میگفتند اهالی آرد که یکی از دهات معتبر و سمت چپ راه پشت کوه واقع شده ساختهاند. در این بین شکارچیها میشی را شکار کرده آورده بودند. معلوم شد که در سقز درّه آن را صید نموده بودند. عبور ما امروز از سره بند دلیچای بود که از آنجا الی منزل در قلّهٔ کوهها و دامنهها درخت ارس دیده میشد. در کوههای طرف دست چپ و زمینهای طرف دست راست برف زیاد بود به خصوص از میرآباد به آن طرف به طوری که عینک برفی لازم شد. بعد از ناهار جواب عرایض سپهسالار را که صبح آورده بودند مفصلاً نوشته دادم چاپار برد. هوا نسبت به سایر روزهای دیگر گرم بود، سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. راه امروز دور و بد بود به طوریکه کالسکه را از میرآباد الی امین آباد بواسطهٔ پست و بلندی راه به صعوبت آوردند امّا الحمدالله هوا صاف بود. بعد از ورود به منزل نوشتجات صندوق عدالت را خواسته جواب هر یک را دادم.
روز شنبه بیستوهفتم صبح زودی از خواب برخاسته به حمام رفتم. یکی از خادمان حرم در منزل کیلارد یکقرانی سکه شاهسلطان حسین پیدا کرده بود آورد به نظر ما رساند.
بعد از حمام رخت پوشیده آمدیم بیرون سوار اسب تیمور میرزائی شده راندیم. راه امروز الی لب رودخانه نمرود درّه تپه و سرازیر و سربالا بود ازآنجا الی فیرزوکوه راه هموار بود و در صحرا لکّه لکّه برف بود جائی که برف نبود گل بود. خلاصه از منزل که قدری گذشتیم با حاجبالّدوله ملک منصور میرزا صحبتکنان رفتیم تا رسیدیم کنار رودخانه نمرود که دلیچای هم میگویند. به سمت پائین رودخانه به ناهار افتادیم در این بین میرشکار پیدا شد گفت در این کوه نزدیک قوچ و آرقایی هست. گفتم برو بالای سرشان ما هم بعد از ناهار میآئیم. او رفت حکیم طولوزون، ملک منصورمیرزا و جمعی پیشخدمتها بودند. آدم یحییخان که به جهت عینالملک سه روز قبل دستخط برده بوده آمد یکی از تفنگداران کبک بسیار چاقی با تفنگ زده بود آورد. جنس کبک اینجا با کبکهای طهران خیلی فرق دارد جثهشان بزرگتر و رنگشان ابلق است و بسیار خوشگلند. بعد از ناهار سوار شده صادق آدم میرشکار را جلو انداختیم که برویم شکار. عبور اسب صادق در بغلهٔ تپه بود خورد زمین تقریباً نیم ساعت کلهاش روی زمین بود. قدریکه بالا رفتیم باقر شکارچی را دیدیم دوربین میاندازد، گفت پیشتر نروید گویا شکارها فرار کردهاند. ما هم ایستادیم. در این بین محمّدعلیخان برادر عینالملک با کلاه پوست بسیار بزرگ به اسب ترکمانی آلاقایش نقره سوار از دور پیدا شد. عریضهٔ عینالملک را به ما داد. قدری از مازندران و غیره با او صحبت شد. از شکار مأیوس شده و پائین کوه آمدیم به کالسکه نشسته رو به منزل راندیم. رگ ابری پیدا شد باد شدید میآمد پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. چادرها را نزدیک قصبه فیروزکوه زده بودند. در آلاچیق[۱۰] دو ساعت خوابیدم وقتی که برخاستم باران میآمد اوقاتم تلخ شد اما الحمدلله زود هوا صاف شد باد هم نمیآمد هوای خوشی شد. عصری حکیم طولوزون و یحییخان را خواسته کتاب فرانسه خواندیم. یحییخان میگفت بهارالملک وزیر عدلّیه در شهر مردهاست شام را اندرون خورده بعد از شام بیرون آمدم هوا سرد بود کرسی گذارده بودند. پیشخدمتها همه بودند قدری صحبت شد رفتم خوابیدم.
روز یکشنبه بیستوهشتم ذیالقعده صبح را به حمام رفتم. از حمام بیرون آمده به اسب تیمورمیرزائی سوار شدیم راندیم بالای پشته که مشرف به قصبه فیروزکوه خوب تماشاگاهی بود. قصبه فیروزکوه را ملاحظه نمودم هزار خانهوار به نظر میآمد. از آنجا روی به راه نهادیم در بین راه رحمتالله آمد که در طرف دست چپ راه آهو دیده از راه خارج گشته به طرف شکارگاه راندیم. خیلی معطّل شده به مارق شکار رسیدیم آهوها در جلگه مانندی بودند. میرشکار را دیده رم نمودند. من از عقب تفنگی که چهارپاره پر بوده انداختم نخورد امّا آهوئی که آخر همه بود از میان آنها تک شد تازی کشیدند سودی نبخشید مأیوس گشته آمدیم. در صحرا به ناهار افتادیم. پنج نفر غلام که چندی قبل از این به استرآباد به بردن تنخواه مأمور بودند مراجعت نمودند. یک نفر آنها را به حضور آوردند علی بیک نام داشت، بادکوبه[ای] بود. از نظم استرآباد زیاد تعریف کرد در تقریر بیمزه نبود. بعد در درشکه[۱۱] نشسته تند راندیم به اندک مسافتی راه سنگلاخ شد به اسب سوار شدم تا بالای گردنه راندم. عینالملک، حاجی میرزا یحییخان[و] حبیباللهخان همراه بودند صحبتکنان میراندم کاروانسرای کوچکی خراب در بین راه گردنه ملاحظه شد بالای گردنه کاروانسرای بزرگی از شاهعباس رحمتالله علیه دیده شد. بنای محکم استواری بود به طول مدت خرابی در ارکانش راه یافته انشاءالله باید تعمیر شود. خلاصه طرف پائین گردنه راه به جهت آب شدن برف گل و لجن شده بود طی مسافت خالی از زحمت نبود قدری راه طی نموده به زمین خشک رسیدیم. هوای بسیار خوب، بنفشه و شکوفه فراوان در اطراف راه دمیده خیلی نزهت و صفا داشت. در طرف دست چپ راه بر سر کوه قلعه[ای] دیدیم به قول عوام آنجا قلعه اولاد دیو [بود.] بر سر کوههای سمت دست راست قلعههای محکم معتبر بود سدّی نیز در تنگه آنجا ساخته بودند تا آبی که از بالای گردنه میآید آنجا جمع گشته کسی نتواند عبور نماید، لیکن سدّ به کلی منهدم بود. از آثار مینمود که بنای محکمی بوده و آن آب هر چه از گردنه سرازیر میشود روی به زیادتی میگذارد. همین آب است که رودخانه تالار مینامند و مصب این رودخانه همان دریای خزر است. خلاصه وارد سرخ رباط شده از تنگه چهل در نیز عبور نمودیم. با آنکه یک در داشت دهات سرخ رباط و فیروزکوه درست نمایان نبود [به] جهت آنکه در بالای کوههای آنجا واقع و از نظرهای آینده و رونده پنهان بود. در محاذی هر ده و قریه بر سر راه چند خانه کمه ساختهاند محض آوردن آذوقه به جهت آینده و رونده امّا کمهها بسیار بد و نامطبوع [بود.] دو ساعت و نیم به غروب مانده وارد اردو شدیم سراپرده و چادرها را در زمین متعلق ابراهیم بیک نایب زده بودند. در سراپرده افسنتین زیادی دمیده خیلی معطر، هوایش با طراوت، زمین با صفا خیلی خوب به نظرم جلوه نمود.
روز دوشنبه بیستونهم ذیالقعده در سرخ رباط توقف نمودیم صبح را به حمام رفتم پس از بیرون آمدن از حمام هوائی دیدم مثل هوای بهشت خیلی با طراوت و صفا بود. بعد از صرف ناهار کاغذهای سپهسالار و اهالی شهر رسید اخبار بیمعنی بسیار نوشته بودند زیاده از حد بدم آمد. جواب آنها را نوشتم. قدری به تماشای دوربین عکس خود را مشغول ساختم بقیه روز را به آسایش گذشت. شب را پس از صرف شام مردانه شد با عینالملک در امور لازمهٔ مازندران و نظم آن سامان دستورالعملهای خوب که موجب آسایش بندگان خداست دادم. الحمدلله شب را هم خوش گذشت بعد خوابیدم.
روز سه شنبه غرّﺓ ذیالحجّه صبح هوا مه غلیظی داشت. سوار اسب یمینالدّوله شده به جانب پل سفید راندیم. اهالی آنجا میگفتند سه فرسنگ مسافت دارد اما پنج فرسنگ نیز بیشتر بود به قدری یک فرسنگ مسافت بنه همراه بود. قدری راندیم راه دو تا شد از رود عبور نموده سمت دست راست بند افتادیم همه جا رودخانه تالار در میان حایل بود آبش بسیار ولی گلآلود. اسبی از نوکرهای ظهیرالدّوله را آب برده آنجا ایستادم حکم دادم مردم امداد نموده اسب را گرفتند نزدیک بود تلف شود. عینالملک، سلیمانخان، تیمورمیرزا[و] اعتمادالسلطنه حاضر بودند. صحبت منحصر به تعریف هوا و نزهت فضا بود دو طرف جاده جنگل ولی باغ مانند عطر شکوفه سیب و آلوچه و گلابی هوا و فضا را خیلی معطّر نموده، در سایهٔ درختان بنفشه الوان سفید سرخ آبی فراوان دمیده از ابر نیز ترشح باران مزید طراوت دشت و بیابان گشته اما ترشح به مقداری بود که بر بال پروانه میچکید مانع طیران آن نبود جز آنکه پر و بال آنرا از غبار پاک مینمود. بلبل و مرغان دیگر نغمه سرائی مینمودند در هر چند قدم وضع جنگل و هوای دره و دشت نوع دیگر میگشت در همه جا افسنتین رسته رایحهٔ آن تقویت دماغ میکرد مختصر آن هوا و فضا بهشتی مجسم به نظر میآمد. در جای پر صفائی به ناهار افتادیم محقق، یحییخان، موچولخان، عینالملک[و] حکیم طولوزان در سر ناهار حاضر بودند. پس از صرف ناهار سوار شده راندیم. جوانی سواد کوهی تازه دو قرقاول شکار کرده آورد. به فاصلهٔ اندک مسافتی بر سر تپه رسیدیم تپه از سبزه مانند زمّرد سبز بود چشم انداز خوشی داشت. توقف نموده دهات اطراف و رودخانه و کوهستان آنجا را خوب تماشا نموده بقعهٔامامزاده ملاحظه شد معروف به امامزاده شیرمست و این شیرمست دهی است که واقع است بر سر کوه سمت چپ جاده متعلق به کسان میرزاکریمخان و امامزاده به اسم ده معروف گشته. راه امروز از هر دره رودخانه و چشمه روان است که داخل رودخانه تالار میشود. آثار خیابان شاهعباس علیهالرّحمه بعضی جاها مینمود ولی خراب و ویران. به همین تفصیل راندیم تا محاذی پل سفید و این پل را نیز شاهعباس ساخته سهچهار چشمه دارد. بنه واحمال و اثقال اردو که از سمت دست چپ راه میآمدند آنجا رسیدند از پل گذشتند بقیه بنه مانده بود اندک معطل شدیم باران نیز شدت کرد. ابراهیمبیک نایب در جلو بود ملاحظه نمودم به ناگاه خود را از اسب افکنده به طرف پائین راه به سمت رودخانه که پرت گاه بود رفت. معلوم شد پسر ابراهیمبیک با اسب از آنجا پرت شده بود اما الحمدلله به سوار و اسب هیچکدام آسیبی نرسید. چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم در جای بسیار باصفائی سراپرده و چادر برپا نموده بودند. سواد کوهیها مرال ماده شکار کرده آوردند لحظه[ای] بعد از ورود باد[۱۲] و باران نیز ایستاده در سر راه خیابان در اثنای راه سنگی طبیعی از خاک برآمده بسیار بزرگ و سفید رنگ آن را حجاری نموده گویا تاریخ ساختن راه براو نقش نموده بودند اما نقش او محو شده بود همان هوالله تعالی بر سر لوح سنگ منقوش بود. باقی مانده شب را پس از صرف شام بیرون آمدم گفتم آتشبازی کردند خیلی مطبوع اتفاق افتاده.
روز چهارشنبه دوّم ذیالحجه صبح سوار اسب احمدخانی شده راندیم قدری که رفتیم میرشکار کل بنه را نگاه داشته بود که حرم بگذارند. منزل امروز سرخکلاست در بالای کوه واقع است. در اثنای راه میدانی است متعلق به حاجی آقاگل است از زیرآب میگذرد به سرخه کلا میرود. زیرآب مال اسداللهبیک یاور است آن نیز بالای کوهاست. امروز دهات و زراعات خوب در دو طرف راه است همه بالای کوه و جنگل واقع است. رودخانه طرف چپ راه است از سمت دیولیلم[۱۳] که مال ابراهیمبیک نایب است آب زیادی میآید ملحق به تالار میشود. دیولیلم دست چپ واقع است عوام اهل آنجا میگویند چاهی که کیکاوس حبس بود رستم خلاص کرد در دیولیلم است. امامزاده عبدالحق بسیار بزرگوار امامزاده ایست طرف دست چپ آن طرف رودخانه واقع است آب زیاد بود نرفتم. راه امروز قدری گل بود بواسطهٔ نهرهای کوچکی که از کوه داخل راه میشد راه را خراب کرده بود. تلگراف را در این منزل بسیار جاها به چوب جنگل بستهاند. امروز دیگر بنفشه و شکوفه در عرض راه نبود اما جنگلها و کوهها و دهات بسیار تماشا داشت. کلارجان کردوا دو ده بودند، طرف چپ رودخانه بالای کوه غازی کلاه وکسلیان طرف راست ما در پشت کوه بود. حبیباللهخان میگفت شکارگاه قرقاول آنجا خیلی خوب و بسیار است. شاطر باشی از شهر آمده بود دیده شد. منزل دو فرسخ بود زود رسیدیم. کوه سبز بدون درختی بسیار بلند هموار بی سنگ نزدیک سراپرده بود خواستم بروم بالای آن ناهار بخورم. ده سرخ کلا بالای همین کوه بود. با معدودی قدری راندم از باران دیروز چمن و راه گل بود احتیاط داشت مراجعت نمودم در سراپرده ناهار خوردم. وکیل فوج سوادکوهی امیر نام قرقاول نری تازه زده آورد محمّد علیخان هم از امامزاده عبدالحق آمد، گفت آنجا نیز خروس قرقاول دیدم. چهار از دسته گذشته به منزل وارد شدیم هوا در صبح مه بسیار غلیظی داشت در این منزل هوا باز شد آفتاب شد خوب بود نذر کرده بودم امروز اگر آفتاب بشود سالی پنجاه تومان صرف عمارت امامزاده کنم بلافاصله آفتاب شد. آقا ابراهیم ماده قرقاولی آورد گفت سلیمانخان افشار و محمدحسین میرزا نایب میرآخور در طویله گرفتهاند. امروز جای سراپرده بسیار خوب بود کتاب روزنامهها را تذهیب و جلد کرده میرزاحسین خوشنویس از شهر آورد خوب جلد و تذهیب شده بود. وزیر دول خارجه عریضه مختصر نوشته اینجا رسید فیالفور جواب نوشته فرستادم. شاهزادهاعتضادالسلطنه پیشکشی فرستاده دستخط التفات در حق او صادر شد. کردوا طرف دستچپ اردو آنطرف رودخانه در دامنهٔ کوه واقع است سرخه کلا بالای کوه واقع است طرف دست راست سراپرده اما پیدا نیست. یکصدوشانزده نفر سرخ کلائی زن و مرد و بچه از صبح در روی تپه سبز نشسته تماشای اردو میکنند. عصر عکاسباشی در سراپرده عکس اطراف را انداخت امروز بعضی احکام به استرآباد و جهانسوز میرزا صادر شد، محمد زمان بیگ تفنگدار به چاپاری برد. دهات اطراف راه سرخ کلا، نخی کلا، کرد آباد، خواجه کلا، نرگس جاسر، لاویج کلا اما همه بر سر کوه و میان جنگل بود.
روز پنجشنبه سیّم ذیالحجه صبح هوا بسیار صاف و آسمان بی ابر که فوق مدح و وصف بود سوار اسب تیمور میرزا شده راندیم. میرشکار از راه پائین جلو بنه را نگاهداشته بود راهی هم از طرف بالا بود. میرشکار گفت از راه پائین بیائید اعتنائی ننموده از راه بالا رفتم. قدری از راه را تازه بریده و ساخته بودند. با عینالملک و سلیمانخان صحبت کنان رفتیم قدری رفته به راه متعارف افتادیم اندکی دیگر رفته به سرکلابنکلا رسیدیم. سرکلابنکلا که این قدر میگویند بَدست آنطور نبود راهی است همه جا به عرض ده ذرع بعضی جا پنج ذرع خیابان قدیم بودهاست سنگهایش بیرون آمدهاست بعضی نهرهای کوچک از کوه آمده زهاب و گل بسیار بود، مالها به سبب گل به صعوبت میگذشتند. مهندس پیش رفته بود بعضی جاها را با چوب بعضی را با سنگ راه را ساخته بود. از آن جاها به آسانی عبور شد در این راه پرت گاه نبود خلاصه باکمال مسرّت میآمدیم. مرغهای عجیب خوشگل میآمدند. میان خیابان دو مرغ کوچک زدم خیلی قشنگ بود یکی زنده ماند در ناهار گاه رها نمودم دوباره رفت در وسط سرکلابنکلا. عینالملک آبشاری پیدا کرده بود قدری از راه بالاتر رفتیم آبشار پیدا شد یک سنگ آب از ده ذرع ارتفاع به پائین میریخت. زمین همه سبز و خرم آب صاف، بسیار باصفا جائی بود. ناهار خوردیم چاپار که پیش سپهسالار فرستاده بودیم این جا رسید، از وزیر خارجه نیز کاغذ داشت نوشتجات اسلامبول هم بود قدری کاغذ خواندم عمله خلوت همه بودند به ناهارگاه رسیده در میان خیابان درخت بسیار بزرگی دیدیم برگش شبیه برگ نارنج اما بدون ساقهٔ کوچکی که در نارنج است، گلهای بلند سفیدی داشت مانند بهار نارنج و خوشه انگور قدری چیدم. شاطر رفت بالای درخت بسیار چید، گلش معطر، درختش خوش منظر. مازندرانیها آن درخت را جل مینامند. پیاز بنفشه سرخ آوردند. از منزل که سوار شدیم الی پل کسلیان بلوک دادوست و این پل سرحد سواد کوه و شیرگاه است. اسدالله بیک یاور سواد کوهی چشمه[ای] را که آن طرف رودخانهاست به طرز ناوبندی آبش را از سر رودخانه به این طرف آورده به قدر یک سنگ آب یک سنگ صحرا را زراعت میکند. شیرگاهی را به آن زمین ادعا دارند اما دعوی بیجاست بسیار خوب صحرائی است سراسر صحرا گلزرد روغنی بود مخلوط به گیاه اوجی و بسیار اسب تاختم خیلی حظ کردم. آب بسیاری از کسلیان[۱۴] میآید اینجا داخل رود تالار میشود. آنجا پلی ساختهاند بعد از صحرای گل روغنی به پلی رسیدیم بسیار مرتفع و طولانی، وسط پل یادم آمد دیشب که میگفتند پایهای این پل خراب است به احتیاط و تاخت گذشتم ولی آدم گذاشتم که حرم را پیاده به احتیاط بگذارند این را پل دختر میگویند. اگر این پل نباشد یکباره آمد و شد سوادکوهی و مازندرانی قطع میشود. به اندک مسافتی از پل دشت شیرگاه پیدا شد در این دشت جنگل رود و کوهها کوچک شده دشت میشود. دهات شیرگاه از راه دور افتادهاست. صحرای بسیار خوبی است میرزا مسیح[و] اعیان مازندران حاضر بودند، قدری سواره کرد و ترک و عبدالملکی و پیاده کلهدی [؟] پنج کس و تنکابنی بودند. قدری صحبت شد پسر میرزا اسمعیلخان با ریش سفیدان بندپی بودند. میرزا اسمعیلخان هنوز نیامده بود. خلاصه شش ساعت به غروب مانده وارد اردو شدیم. احکام نیمه ذیالقعده که دبیرالملک پنج روز پیش فرستاده بود تمام را خواندم جواب عرایض سپهسالار را نوشتم. عصری عینالملک و میرزامسیح را خواسته بعضی فرمایشات شد. حاجبالّدوله و پیشخدمتان بودند. صحرا جنگل رودخانه کوه برفی سوادکوه[۱۵] عالمی داشت. آن طرف رودخانه دهی بود درخت بزرگی شکوفهٔ قرمزی داشت سواری فرستادم شاخه آورد شکوفه سیب بود.
روز جمعه چهارم ذیالحجه صبح هنوز در سراپرده بودم که شوکائی نر زده آوردند سه ساله بود سال شوکا از نیش شاخش معلوم است بسیار شاخ خوشگل داشت به شاخ مرال شبیه بود. میرشکار و آن شخص که شوکا زده بود خواستم. آن شخص میگفت همین دم سراپرده آن طرف رودخانه با ساچمه زدهام. بعد به اسب کهراحمدخانی سوار شده گاو حاضر کرده بودند جنگ بیندازند. دو گاو قدری به هم پیچیدند عجب گاوهائی بودند خلاصه سوار شده راندیم در راه با عینالملک صحبت میکردیم راه جنگل کمی دارد. خیابان بسیار قشنگ بود اما هوا بسیار گرم بود به علت آفتاب قدری از راه در کالکسه نشستم. اول از رودخانهٔ اوتیجان گذشتیم آب صاف همواری دارد ممرش پهن سنگ ریزهای سفید قعرش نمایان بسیار مطبوع بود این رودخانه نیز داخل تالار میشود. اسب در میان رودخانه راندم خیلی با صفا بود پس از عبور از رودخانه سوار کالسکه شدم با عینالملک صحبت میداشتم در این بین میرزا اسمعیلخان بندپئی آمد قدری با او صحبت داشتم از راه لاریجان آمده بود از صعوبت راه تعریف میکرد. سیم تلگراف در این منزل پاره شده بود گفتم زود بسازند. بعد از آن راه سنگستان شد سوار اسب شدم از رودخانه دیگر گذشتیم که پل یک چشمه داشت از بناهای شاه عباس رحمتالله مسمّی به پل بشل است. عباسقلیخان لاریجانی آمد قدری با او صحبت شد صد سوار خوب همراه داشت. زمین امروز هم صحرا هم کوههای کوچک هم جنگل کوتاه تک تک درخت توت ابریشم درخت گردو بسیار است. طرف دست راست دهات سروکلا، متنکلا، هیوکلاده که جزء علیآباد است. بالای تپه متنکلا به ناهار افتادیم بسیار جای خوبی است. امروز کوه دماوند و کّل کوههای برفدار لاریجان و نوا و کجور - نور همه پیداست بسیار بسیار با صفاست. از این تپّه ده واسکس پیداست خانههای سفالی تکتک درختهای مرکبات جنگل خیلی خوب و با صفا مینمود. از متنکلا رفتم لیون پسرهای عبّاسخان بیگلربیگی آمدند به قدر ده نفر بودند. صبح در دم سراپرده محمّد مهدیخان برادر علیرضاخان آمد امروز سرکردهای نوکر اشرف و توابع آمدند قرقاول بسیاری آوردند از اینجا به علیآباد رسیدیم جلگه[ای] دارد چمن است. امامزادهٔ یوسفرضا آنجا واقع است خوب ساختهاند سردری مطبوع داشت یک سرو بلندی در صحنش رسته بود. کیاکلا به دو فرسخ فاصله طرف دست چپ علیآباد است. شیخطبرسی هم در طرف دست چپ علیآباد است به فاصلهٔ دو فرسخ. عبّاسقلیخان میگفت قرقاول بسیاری دارد محمّدرحیمخان واو مرخّص شده رفتند شکار آنجا. چهارپنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم کاغذهای اسلامبول که وزیر خارجه فرستاده بود خواندم. هوا امروز بسیار گرم بود. محمّدرحیمخان [و] عبّاسقلیخان که شکار رفته بودند آمدند چند قرقاول آوردند. شتران بنه که آمدند موجب تعجّب اهل مازندران بود. شب را شغال بسیار فریاد کرد. شب را قرق[۱۶] شد به هر حال خوش گذشت.
روز شنبه پنجم ماه ذیالحجه صبح هوا صاف و باد تند خنکی میآمد. آقاسلمانخان رخت سواری و شمشیر مرصّع را آورد لباس پوشیدم اسب کبود ایلخانیفارس را یراق مرصّع زده سوار شدم. با عینالملک صحبت میداشتم راه همه خیابان بود بعضی جا آباد بعضی جا خراب. دو طرف راه جنگل کمی داشت باقی جنگل را تراشیده دهات آباد نموده گندم و شالی میکارند. زن و مرد بسیاری در سر خیابان به تماشا آمده بودند. طرف دست راست محال ارطی است که جزء علیآباد است جمعیّت و آبادی زیادی داشت که در سر راه ایستاده بودند. طرف دست چپ محال نوکنده کاه تیولی حاجی ملکزادهاست جمعیّت زیادی از آنجا آمده بودند به استقبال اما خود دهات پیدا نبود علم شیر خالصه تیول حاجی شریفخان آن سمت نوکنده کاه است. شرف داراب کلای خالصه آن طرف دست چپ است قدری در خیابان کالسکه نشستم راه بد شد سوار گشتم. میان جنگل طرف دست چپ به ناهار افتادیم. تیمورمیرزا، عینالملک [و] سایر پیشخدمتان بودند. پس از صرف ناهار سوار شده راندیم. قدری از خیابان را طی نمودیم خبر آوردند در جلو راه خیابان خراب است؛ راه دیگری از میان زراعت ساخته بودند از آنجا رفتیم، سوارهای نظام با بیرق و لباس خوب در جلو بودند. از ده ماه فروجک گذشتیم. درخت ارغوان تنهائی در صحرا بود بسیار بلند و پر شاخ گلش باز شده خیلی خوش وضع قدری ایستاده تماشا نمودم. هوا ابر شد باز افتادیم به راه خیابان بعد از ماه فروجک سرخه کلای خالصهاست که تیول محمّدعلیخان است. خلاصه راندیم در بین راه پسرهای ملکآرا، پسرهای عبّاسقلیمیرزای مرحوم با شکرالله پسر جهانسوزخان آمدند. محمّدعلیخان عرض کرد علمای شهر در ملیک که مال ملک آرای مرحوم و او وقف نمودهاست حاضرند. رفتم به پل مقیمخان از آنجا به طرف دست راست کج کرده رفتم ملیک. سایبان زده بودند نشستیم علما آمده نشستند. میرزا محمّدحسین مجتهد که بسیار معتبر است در مازندران و بسیار خوش محاوره و خوش صحبت آمده بود. از سنش قریب پنجاه و هفت سال گذشته قدری با او و سایر علما صحبت شد. آنجا درخت نارنج با بار بسیار داشت. امروز از علیآباد که آمدیم از یک پل سه چشمه گذشتیم. میگویند محمّدحسنخان مرحوم بر سر سیاه رود ساختهاست. از یک پل کوچک هم گذشتیم. از پل مقیمخان تا شهر یک میدان اسب است. خلاصه چای در آفتابگردان صرف شده علما مرخصّ شدند بعد جیقه بر سر زده سوار شده راندیم سروهای باغ ملکآرا نمایان شد. پل کوچکی و سنگ فرش مختصری میرزا مسیح ساختهاست گویا در آن نزدیکی دهی دارد. خلاصه از پل وزیر دسته دسته مستقبلین شیشههای نبات میشکستند و اسبها رم میکردند خیلی جمعیّت بود. خلاصه از دم خندق شهر دور زده بعضی محلات بربری بیرون شهر بود از آنجا گذشته رسیدیم به سر در نقارهخانه قریب هشتهزار زن بر بالای خاکریز خندق شیشههای نبات در دست تماشای غریبی داشت. خندق شهر آب دارد شهر دیوار ندارد داخل باغ ملکآرا مرحوم که از دروازهٔ شهر صد قدم دورتر است شدیم. سر در خوبی دارد از آنجا داخل باغ میشوند باغی درنهایت صفا و روح. کمتر باغی به آن نزهت و مرغوبی دیده شدهاست. فوجخوئی طرفی، تفنگچی مازندرانی طرفی[و] جرنال مهندس با صد سرباز مهندس صف کشیده بودند. بعد از پیاده شدن صد و ده تیر توپ انداختند خلاصه باغ بسیار بزرگی بود؛ یک سرو، یک نارنج، باز قطار سرو، باز قطار نارنج. سروها بسیار بلند نارنجها چتر زده با آنکه آخر نارنج بود و چیده بودند باز هر درختی دو سه هزار نارنج داشت. وسط باغ را جهت حرم تجیر کشیده خارج کرده بودند پیش از آمدن حرم با عینالملک و تیمورمیرزا رفتیم اندرون را تماشا کردیم. آن طرف هم سردری بزرگ دارد دریاچهٔ طولانی دارد دور دریاچه کلاً نارنج، سردری با برجی رو به جنوب ساخته که به دریاچه نگاه میکرد که به کلی خراب شدهاست. حوض هم خراب بود تازه اصلاح مختصری کرده آب بسته بودند. در نگاهداری باغ و آبیاری بسیار کوتاهی شده انشاءالله باید تعمیر کلّی شود. بعد آمدیم بیرون در کلاه فرنگی که از چوب ساخته، اطرافش پنجره شیشهاست. ده قدم طول و هفت قدم عرض دارد، سقفش سفال پوش است، زیرش قهوهخانه و جای نوکر است، دو ذرع از زمین مرتفع است، سرو و نارنج در نظر جلوهگر است هوش از سر میرباید. هوا بسیار خوب بود خلاصه در باغ قدری گشتیم بعد از شام قرق[۱۷] شد. علمائی که ملیک استقبال آمده بودند این اشخاصاند میرزامحمدحسین مجتهد، حاجی شمسالعلما، آقا شیخجعفر، آخوند ملامحمّدرضای نوکندهٔ، ملاّابراهیم، آقا شیخعلی بزرگ، آقا شیخعلی کوچک، میرزامهدی [و] آقا برادر قاضی. مردم ساری از دو چیز زیاد تعجّب داشتند شتر و کالسکه. اغلب مردم در شهر منزل گرفتند.
روز یکشنبه ششم ماه ذیالحجه در باغ توقف شد. هوا قطرات باران میافشاند و غبار مینشاند فضا طراوت و لطافتی داشت. صرف ناهار در کلاهفرنگی شد. عینالملک و میرزامسیح و حکیمطولوزان و بنزک مهندس برای ساختن پل بر سر رودخانه تجن در فرحآباد و رود نکا احضار شدند، مقرر شد که بنزک مهندس در ساختن پل به زودی اهتمام کند. میرزاصادق عموی میرزا زکیمستوفیعلیآبادی نیز مأمور گشت که در ساختن پل همراهی با بنزک مهندس نماید قدری هم مشغول نظم اردو و قرار سیورسات شدیم. چهار ساعت به غروب مانده اسب خواستم تا رفته تفرج عمارات و ابنیهٔ شهر نمایم. سوار گشته به شهر رفتم میدان و دیوانخانه آقا محمّدشاه ملاحظه شد. آثاری عظیم و استوار به نظر آمد اگر چه ویران و خراب بود اما بنیانش محکم و پایدار است. ارک اندرونی آقا محمّدشاهی و عمارات ملکآرای مرحوم همه را دیدم کلاً مرمّت و تعمیر لازم دارد. در دیوانخانه آقا محمّدشاهی درخت نخلی و دو سرو و چند نارنج باقی مانده. از وضع و اثر معلوم بود که بنائی شاهانه بود. بر حسب حکم، یحییخان سیاهه تعمیر مینمود و به میرزامسیح حکم میشد که بزودی مرمّت و اصلاح نماید تلگرافخانهٔ حالیّه آنجا که سابق دفترخانهٔ ملکآرا مرحوم بود دیده شد اگر چه کوچک است ولی عمارتی مرغوب و خوش اسلوب است؛ درخت نارنج مثمر[و] حوض آب خوشنمائی دارد. مقارن غروب به منزل معاودت شد صرف شام در کلاهفرنگی و راحت خواب در آلاچیق اندرون مقرّرگشت.
روز دوشنبه هفتم ماه ذیالحجه چهار ساعت از دسته گذشته بر اسب میمون سوار شدم. از خارج شهر همه جا بر کناره خندق رو به شمال اسب میراندیم خندق سراسر سبز و خرم، درختهای انار در او رسته. به اندک مسافتی دور از شهر عینالملک گفت باغ شریعت آباد خرد آقا اینجاست. به آن سمت رانده در دم باغ پیاده و داخل شدیم. باغی است درختان نارنج و لیمو و سایر مرکبات بسیار دارد و کلاه فرنگی چوبی کوچکی در میان آن ساختهاند. از بیرون آمده سوار گشته به طرف مشرق رانده تا داخل خیابان اشرف شویم، پیش از وصول به خیابان به مزرعهٔ نویل که دنگ آب برنج کوبی داشت رسیدیم متعلق به کیوان میرزای مرحوم بود و پس از آن خیابان کوچکی است سنگ فرش اندک خرابی دارد، پس از یک میدان طی مسافت در خیابان به پل تجن میرسد. این پل را آقا محمد شاه مرحوم ساخته، هفده چشمهٔ بزرگ دارد. طول پل سیصد قدم انسان و صد و هشتاد قدم متداولی اسب بود. بسیار پل محکم و استواریست قدری تعمیر ضرور دارد که باید ساخته شود. سه چشمهٔ این پل را در زمان حکومت مهدیقلی میرزای مرحوم سیلاب خراب کرده بود به حکم دیوان بسیار خوب ساخته شد. جریان آب به طوریست که تمام آب از سه یا چهار چشمهٔ پل میگذرد باقی چشمهها خشک است مگر در زمان سیلاب و طغیان آب که تمام چشمهها را فرو میگیرد. گفتیم باید نوعی کنند که آب بالسویه از تمامی چشمهها بگذرد تا به پل اذیّت و خرابی نرسد. از پل عبور نموده به قریهٔ آزاد کله رسیدیم. خوب دهی است در سر خیابان اشرف واقع است امامزاده[ای] در آنجاست مشهور به امامزاده عبّاس. عینالملک میگفت در سه جمعه پس از نوروز اهالی ساری و سایر دهات مرد و زن اجماع در امامزاده نموده ازدحام خاص و عام به طوری میشود که خیلی جای تعجّب است تماشای غریبی دارد. از آنجا نیز گذشته به خیابان اشرف رسیدیم در طرف دست راست جائی بود که اطرافش جنگل، وسط آن چمن[و] درخت انار کوچکی آنجا رسته مشهور به قبرخاتون پارپار. جای باصفا و نظافتی بود بلبل بسیار داشت. پسر آقا عبدالله سورکی که دلیل راه بود میگفت اینجا یحتمل قرقاول نیز داشته باشد. از خیابان جدا گشته به شمال راندیم. به سمسکنده خالصه تیول عباسقلیمیرزای مرحوم رسیدیم، صحرائی با روح و چمنی خوش وضع داشت. در میان ده دو پشته مرتفع واقع بود و بر فراز پشتهها درخت انار تو بر تو رسته جنگل مینمود. تازه انارها برگ بر آورده بودند و درختی دیگر در سمسکنده ملاحظه شد که اهل آنجا افرا مینامیدند. بلند، قوی هیکل، برگ و گلش مشابه گل و برگ درخت انگور اما بسیار سبز و خرّم و خوش منظر و با طراوت خیلی خوب و مرغوب به نظر میآمد تازه گل برآورده خالی از تماشا نبود. دهاتی که امروز دیده شد و از محاذی آنها گذشتیم زغال چالآخوند ملامحمّدرضا، سورک آقاعبدالله، قورت کلای عباسخان مرحوم، هولای مصطفیخان مرحوم، آبندانه سر میرزا تقی [و] کوکه باغ مریخ مرحوم. چند ساعتی در اراضی سمسکنده و قورت کلا به صید قرقاول گردش نموده قرقاولی نر از دور پیدا شد. رفت به جنگل سبز قبا بسیار در آنجا بود. مردم همه زدند اما بر سر درختان، من یکی را در هوا زدم، خیلی خوب زدم، بعد در صحرای ذغال چال جهت ادای نماز پیاده گشته، پس از اتمام نماز چای خورده، به منزل مراجعت نمودیم. بسیار خوش گذشت.
روز سه شنبه هشتم ماه ذیالحجه در منزل توقف شد. حمام رفتم پس از صرف ناهار بنا به رسم یومالترویه شتر قربانی با لوازم آن از نقارهچی و غیره به حضور آمدند نقیب خطبه خواند. پس از رفتن آنها به اندک فاصله[ای] علما به حضور آمدند، حاجی ملّا محمّدتقی که بسیار فاضل و عالم و کامل مردیست با همه صحبت داشتم علیالخصوص با او، بسیار خوش محاوره و نیکو منظر بود. میرزامسیح، میرزامهدی، حبیباللهخان و بعضی اعیان مازندران احضار شدند بعضی دستورالعمل و احکام مهمه صادر گشت. حبیباللهخان مأمور به ساختن پلهای راهگذر و محل عبور شد. یحییخان نوشتجات و عرایض سپهسالار را و نوشتجات از خراسان که آمده بود میخواند جواب آنها را نوشتم تا قریب سه ساعت به غروب مانده و به این کار مشغول بودم. پس از ادای نماز عزم دیدن باغ شاهعباس مرحوم نمودم سوار شده از میان شهر گذشتم. شهر را بسیار پاک روفته و با صفا خالی از کثافات نگاه داشته بودند. کوچهها سنگ فرش درختهای نارنج و لیمو سر از خانهها برآورده الحق شهر نهایت آراستگی و پیرایستگی را داشت مساجد و مدارس و کارونسرای خوب معتبر دارد دکاکین از هر صنف دایر و معمور خانههای خوش وضع خوش اسلوب. میرزامسیح بنیاد کاروانسرائی نهاده هنوز ناتمام است بسیار محکم و خوش طرح است. رضاقلیخان پسر مرحوم میرزامحمّدخان کلبادی خانه[ای] ساخته که نهایت خوبی و مرغوبی را دارد با خوش اسلوبی بادوام و استحکام است. خلاصه همه جا سیر کنان عبور نموده تا به باغ رسیدیم باغ در منتهای شهر واقع است. این باغ دو سردر عالی داشته یکی رو به شهر و سردر دیگر رو به خیابان فرحآباد و در حقیقت دروازهٔ آن خیابان محسوب میشد. از دو چیز آن باغ زیاده از وصف تعجّب نمودم یکی از وسعت فضا و استحکام بنا و خوش اسلوبی و خوبی طرز غرس اشجار آن و نظم و ترتیب سروها و نارنجها که در نهایت تازگی و غرابت بود چند درخت چنار قوی هیکل پر برگ و شاخ داشت انجیری دیده شد به مقدار چنار عظیم. به سبب بیل نزدن و نچیدن گیاه خودرو و کم خدمتی باغبان از نمایش و آرایش افتاده. میرزامسیح را خواستم دستورالعمل تعمیر و اصلاح باغ را در ساختن دیوار و سردرها و سایر ابنیه و عمارات به طور دلخواه دستورالعمل و مبالغه در خوب تعمیر نمودن دادم. از همان راه که آمدیم معاودت به منزل کردم قدری آسایش نمودم. شب مهتاب با صفائی داشت میل به کار نمودم پاکتهائی که باید به دارالخلافه فرستاد لاک و مهر نموده چند دستخط دیگر نوشتم بعد خوابیدم.
روز چهارشنبه نهم ذیالحجه صبح را سوار شده از راهی که روز ورود به شهر آمدیم به اندک مسافتی جانب غربی شهر راندیم آقا صادق سورکی شکار جرگهٔ خوکی در جنگل فراهم آورده بود. در صحرا به ناهار خوردن پیاده شدیم بعد سوار گشته راندیم تا ابتدای جنگل شکار گاه، عباسقلیخان، محمّدرحیمخان، رحمتاللهخان میرشکار با پیادهها در جنگل رفته هایوهوی زیادی مینمودند چیزی بیرون نیامد پیادهها نقارهچیهای ساری بود میگفتند این نقارهچیها شکارچی خوک میباشند مردمان بیکاری هستند سگهای خوب دارند همیشه در جنگل به شکار خوک میروند. آن روز گویا نقارهچی و سگ کم بود هر چند تلاش نمودند و هیاهو کردند خوک بیرون نیامده شکار نکرده ازآنجا گذشتم. به زمین نیزاری رسیدیم بسیار باطلاق و گل بود با کمال صعوبت و دشواری راه طی نموده به دهی رسیدیم ناگاه هیاهو و فریاد پیادهها بلند شد که خوک در میکردند. اندکی آنجا توقف نمودیم باز خوک بیرون نیامد. راندیم تا نزدیک نهری که ده دوازده درخت آزاد پر سایه رسته بود پیاده گشته نماز کرده چای خوردم سوار شده به طرف منزل معاودت نمودیم. بسیار کس با اسب در نهرها و باطلاقها افتاد از قبیل پسر علیبیکنایب و غلامعلیخان و غیره. حاجی میرزاعلی امروز گفتند وارد شد در عرض راه میرشکار عرض نمود یک قابان که خوک نر باشد از جنگل در آمد او را تعاقب کردم به سبب کثرت گل و باطلاق ممکن نشد او را صید کنم باز به جنگل گریخت. دو ساعت به غروب مانده به باغ وارد شدیم امروز هوا صاف و باد خنک ملایم میوزید. دهاتی که امروز دیده
شد یا از محاذی آن گذشتیم از این قرار است تلوکلا از وارک اربابی حاجی میرزامحمود، بیخلو وقفی در دست مظفرمیرزا گل افشان، مال کلانتر و دیگر شرکاء او، چنارپن تیول ورثهٔ اسمعیلخان، رکن دشت اربابی میرزای مجتهد آخربن اربابی شمسالعلماء، استخر سر میرزای مجتهد، آبک سر و غیره. عریضهٔ فرهاد میرزا با طپانچه پیشکش شب رسید. شب مهتاب خوبی بود پس از نماز و شام کتاب خواندم تا هنگام خواب.
روز پنجشنبه دهم ماه ذیالحجه که عید اضحی است وقت چاشتگاه گوسفند قربانی آوردند دعای گوسفند خوانده قربان نمودند. به عینالملک لقب اعتضادالدّوله و یک حلقه انگشتری الماس و سرداری سراسر چگن دوز خلعت داده شد. به محمّد علیخان برادرش شمشیر و گل کمر مرصّع داده شد. به میرزای مجتهد به فرخندگی عید انگشتری الماس داده شد. آئین سلام عید منعقد گشت ظهیرالدّوله ایشیک آقاسی باشی مخاطب سلام بود سیّد ساروی خطیب خطبه خواند، سام میرزا قصیدهٔ غرّائی خواند، پسر جهانسوز میرزا شتر قربانی را کشت. پس از سلام اسب خواسته سوار شدم در شهر به خانه اعتضادالدّوله رفتم. حاجی ملّا محمّدتقی و بعضی علمای بلد آنجا بودند در حقیقت بازدید علما محسوب میشد سیّدی در آنجا بود که صد و پنج سال عمر داشت بسیار صحیح المزاج خوش بنیه شعور و حواسش باقی بود قامتش اصلاً خم نگرفته بود خیلی با حالت بود از وقایع و صادرات زمان آقا محمّدشاه بسیار صحبت داشت. اعتضادالدّوله به قدر دویست خروس اخته خوش منظر مطبوع آورد دانه ریختند دانه برچیدند و حرکت آنها خالی از تماشا و لطفی نبود. ماده مرالی زنده شکار کرده آوردند پس از آن خبر کرده پیاده به منزل میرزای مجتهد رفتم بسیار مرد بزرگی است قدری صحبت با هم داشتیم خیلی خوش صحبت و عالم و فاضل بودند خانهٔ با صفای وسیع با روحی داشت. بعد از طی صحبت سه ساعت و نیم به غروب مانده برخاستم از دروازه استرآباد بیرون رفته به طرف قبر خاتون راندیم از آزاد گله گذشته آنجا رسیدیم. وسط چمنی فرش گسترده بودند پیاده شدم. یحییخان، علیرضاخان، ادیبالملک[و] سایر پیشخدمتان حاضر بودند همه از سستی اعضا و زیادتی رطوبت شاکی بودند آنجا بلبل بسیاری داشت میخواندند چند دفعه صدای قرقاول نیز بلند شد. با آقاکشیخان تفنگدار به هوای صدای قرقاول به جنگل رفتم پیدا نکردیم مراجعت نموده پس از صرف چای آدم جهانسوز میرزا با عرایض و نوشتجات استرآباد رسید قدری احوال آنجا را پرسیدم بعد سوار شده از پل تجن گذشته متقارن غروب به منزل آمدم پلنگی در بلوک امیری زده بودند حاجبالدّوله در دیوانخانه به حضور آورد اندک کسالت و سستی اندام داشتم پس از شام و نماز میل آسایش کردم.
روز جمعه یازدهم ماه ذیالحجه صبح از در مشهور به درب خاجگان سوار شدم اعتضادالدّوله، اعتمادالسلطنه[و] اغلب پیشخدمتان حضور داشتند. آقا صادق سورکی و میرشکار به جرگه کردن خوک رفته بودند رفتیم به کل چینی که دهی است متعلق به میرزا زکی مستوفی علی آبادی؛ تا ساری نیم فرسنگ مسافت دارد در طرف جنوب ساری واقع است. هوا بسیار حبس و غلیظ بود تنفس و استنشاق به دشواری میشد قدری مکث نمودم جرکهچیها بنای هیاهو گذاشتند خوک از جنگل بیرون نیامد سوارهای زیادی را مرخص نموده قدری بالاتر راندم به دهی رسیدم که آهودشت نام داشت متعلق به مظفرمیرزا کنار رودخانه تجن جائی که لایق نشستن باشد یافت نشد میرشکار به آب رودخانه زده آن طرف رفت آب زیادتی و طغیان داشت. برگشتم دوباره بر سر راه آمده راهی دیگر پیدا نمودم رفتم به دزا متعلق به میرزا مسیح بود. به آنجا بلدی گرفته به جنگل انبوهی بود بالا رفتیم جای بسیار بدی تنگ و دلگیر فرش انداخته بودند قدری نشسته راحت نمودم تولهها در جنگل به گردش افتادند. فریاد تولهها بلند شد تفنگ خواسته میرشکار و آقا کشی خان تفنگدار همراه آمدند. رفتم میان جنگل توله و خوک پیدا شدند جنگل بسیار سخت و پر درخت بود امکان انداختن تفنگ نبود دوباره معاودت به روی فرش نموده. هوا بسیار کثیف و غلیظ بود ملایم مزاجم نبود سوار شده به منزل معاودت نمودم در عرض راه هوا ابر شد و برودت هوا شدت کرد. پس از ورود به منزل و آسایش از کسالت برآمده ملاحظهٔ بعضی نوشتجات و مشغول به جواب آنها شدم.
روز شنبه دوازدهم به عزم حرکت از ساری از در خواجگان سوار اسب احمد خانی گشته اعتمادالسلطنه[و] اعتضادالدّوله همراه بود. صحبتکنان راه طی مینمودیم اسب اندک دیوانگی میکرد به اسب تیمورمیرزائی سوار شدم راندم از پل تجن و آزادگله و قبر خاتون گذشته به خیابان افتادیم. راه قدری خیابان بود قدری تنگه و بغله قدری از راه خوب قدری بد کالسکه را از عقب آوردند اندکی کالسکه نشسته باز راه بد شد سوار شدم. صحبتکنان میرفتیم هوا مایل به برودت بود در میان خیابان به شاطر گنبد رسیدیم. شاطر گنبد قبر یکی از شاطرهای شاه عباس رحمتالله علیه بود که شاه عباس از تندروی او زیاد راضی بود و هنگامیکه شاهعباس به مازندران آمده آن شاطر آنجا فوت شد شاه مبرور این گنبد را بر سر قبر او بنا نهاده و حال قدری خراب شدهاست از گنبد درخت زیاد رستهاست. سمت راست راه و داراب کلا خالصه بود. رودخانهٔ صافی آنجا میگذشت پل چوبی داشت آب رود در عمق افتاده چنانکه از روی پل تا سطح آب پنج ذرع ارتفاع داشت شبیه به هر پنج قنات مقدار ده سنگ آب از آن در جریان بود. پیاده شده از پل گذشتم به بعد صد قدم از این رودخانه پلی بود قدیمالبناء یک چشمه خیلی بزرگ و در روی پل و اطراف آن درختهای قوی و سبزههای مختلف روئیده معلوم بود که آب داراب کلا از قدیم از زیر این پل جریان داشت. ده دیگر اسرمن خالصه جام خانه سمت دست چپ راه سورک[و] نودیه. منزل امروز قریّه نکاست که طایفهٔ نظرخان گرایلی مینشینند. رودخانهٔ نکا آبش طغیان و شورشی داشت پل سه چشمه دارد که چشمهٔ وسط از دو چشمهٔ دیگر بزرگتر است آن پل اندک خرابی دارد گفتم بسازند. نزدیک نکا طرف دست راست خیابان امامزاده بود اطرافش درخت زیاد. درختی دیدم بسیار بزرگ که هیکل خوش منظر ساق و برگش شبیه به درخت شمشاد اما شمشاد کوچک است و این بسیار قوی شاخ و بلند قامت گلش شبیه به بنفشه سفید خوب شمایل که به اندک نسیمی متمایل بود. اسم پرسیدم گفتند به زبان مازندرانی عل مینامند. صرف ناهار در ده سورک شد بچه شوکای دو سه روزه متولد شده آوردند خیلی مقبول و مطبوع و زیبا بود در سر ناهار گفتم او را شیر دادند نیم فرسنگ به نکا مانده پشته کوچکی در دست راست راه واقع بود تخته سنگی بزرگ بر سر پشته بود میگفتند تخت رستم است. پنج و نیم به غروب مانده وارد منزل شدیم یحییخان نوشتجات و مطالب اعتضادالدّوله را خواند هر یک را جداگانه جواب دادم سه نفر گودار خوکی بزرگ زنده شکار کرده آوردند. زیاد سبع و حملهآور بود. هوا ابر شد به شدت بارید. آب و هوای نکا خیلی مزیّت به آب و هوای ساری دارد مشابه به هوای عراق است بلکه عراقیتش غالب است. کسالت و سستی اعضا و تهوعی که همه کس داشت اینجا به کلی رفع شد. بعضی کارها داشتم قرق کرده یحییخان به سراپرده آمد روزنامهٔ طهران که باید چاپ شود میخواند فرمایش بعضی امور مهمه شد او مرخص شد رفت من هم آسایش نمودم.
روز یکشنبه سیزدهم ذیالحجه صبح نسیم ملایمی میوزید و اندک اندک باران میبارید. امروز منزل اشرف و مسافت سه فرسخ است به اسب احمد خانی سوار شدیم قدری راه رفته باران ایستاد هوای طرب افزائی شد مثل بهشت دو طرف راه سبز و خرم پر گیاه آبهای جاری نغمه بلبل زراعت پهلوی زراعت. دهات واقعه دو طرف معبر از این قرار بود: دست راست آبلو گرایلی نشین، اچال پل (رستم کلای خالصه)، گرجی محله (کوسان بومی) (تروجن خالصه)، چشمه سرملک اشرف (پلنگ خیل). دست چپ (سیاوش کلا) (میانکاله)، اترب (دوراب) شوراب سر(کلست)، زیروان سنگر چهار امام سنگر قراتپه (سنگر سه پشته) [و] سنگر نوردین (شاه کله). خلاصه با اعتضاالدّوله، اعتمادالسلطنه، سلیمانخان [و]، محمد رحیمخان صحبتکنان راه طی مینمودیم. از طرف چپ راه خط میانکاله نمایان شد بسیار ممتد و طولانی بودند به دریا منتهی میشد. میرزامسیح را خواسته در باب آبادی میانکاله بسیار صحبت داشته تاکید نمودیم. بعضی دهات قریب به میانکاله پیدا بود. عمارت صفیآباد بر بالای پشته کوه مانند واقع از سمت دست راست پیدا گشت اشرف نیز در زیر آن عمارت اتفاق افتاده پشتهٔ خیلی خوش وضعی سمت چپ راه به نظر آمد بسیار با طراوت و سبز اما سبزی آن ازحاصل و کشت بود سایبان ناهارگاه را گفتیم آنجا افراشته به صرف ناهار پیاده شدیم. تیمورمیرزا حکیم طولوزان حاضر بودند تیپ سوار بر سر راه ماندند. در بالای پشته پس از ناهار مشغول تماشا گشتیم دریای کوچک میانکاله صحرای قراتپه و سه پشته همه نمایان بود، از جانب دیگر صفیآباد کوههای سبز با صفا پیدا بود باز قدری باران آمد و ایستاد. دوربین انداخته تماشای قراتپه نمودیم پشتهایست بزرگ مخروطی شکل میان صحرائی وسیع واقع است تمام پشته و اندکی نیز از صحرا آبادی و خانهاست. طایفهٔ محمدخان افغان آنجا نشیمن دارند خیلی آباد است حشم و چهارپای زیاد از همه قسم دارند. آن همه مال و حشم ثلث آن صحرا را نمیتوانند بچرند از بس گیاه و علف بسیار است. از آن صحرا و آبادی قراتپه خیلی حظ کردم پیشخدمتان همه حاضر بودند. پس از آن از تپه سرازیر شده میل تفرج صحرا نمودم تیپ سوار را مرخص نموده تیمورمیرزا، اعتضادالدوله، سلیمانخان، میرشکار[و] بعضی تفنگدارها بودند. میان صحرا رانده دشتی خرم مانند بهشت فرسنگ در فرسنگ گلهای رنگارنگ خاصه گل شبدر که فضا و هوا را معطر ساخته گاهگاه بوتههای جکن سیاه به نظر میآمد که بر حسن گلهای صحرا میافزود. خرگوش در آن صحرا بسیار بود. تازیها خیلی شکار کردند از آنجا گذشته راندم یک یلبه زدم زنگوله بال خیلی داشت صحرا بسیار با صفا سبزه و چمن تا ده قدمی دریا میرفت. راندم تا کنار دریا این دریا به سبب خط میانکاله به هیچ وجه موج و اضطراب نداشت عمقش کم بود مسافتی ممتد ممکن بود اسب در میان دریا راند. آبش گل آلود بود قازالاق بسیار داشت اما بسیار وحشی و رمنده چند تفنگ انداختند نخورد. عباسقلیخان و غلامعلیخان هر یک یکی را شکار کردند. رحمتالله به تاخت آمد که میرشکار دو خوک را در لم صحرا دیده رفتیم تولههای عباسقلیخان را میان لم انداخته بسیار گشتم آخر بو به حرکت نمود تفنگ در دست مستعد ایستادم و سقی درآمد که عبارت از قراقولاق و سیاه گوش باشد خواستم تفنگ بیندازم اعتضادالّدوله برابر بود نینداختم او نیز میان لم رفت که به لغت مازندرانی باطلاق و نیزار و جنگل خاردار است. قرقاول نرمی از صحرا پرید بسیار دور افتاد تعقیب نموده رسیدیم چندانکه گردش نمودیم پیدا نشد مراجعت نموده که به راه بیفتم قرقاول نر دیگر پرید پس از افتادن دنبالش رفته پیاده شدیم برخاست درختی حایل شد تیر دیر انداختم نخورد. اعتضادالّدوله تیر انداخت آن هم نخورد توله دوباره پراند مسافت بسیار بود تیر انداختم نخورد. به خیابان قدیم شاه عباس مرحوم رسیدیم راندیم انارستان زیادی در دو طرف راه بود بسیار با صفا تا داخل قصبه اشرف شدیم آبادی و خانه بسیار دارد اما کوچههایش گل و کثیف بود وارد باغ شاه عباس شدیم. نارنج و سرو بسیار داشت عمارت چهل ستون دریاچه جدول اطراف دریاچه همه سنگهای تراش معدنی به طول سه ذرع و عرض یک ذرع دو زرع آبشارهای خوش وضع از بالای عمارت چهل ستون باغ را دو نصف نموده تجیر کشیده جهت حرم معین کرده بودند سراپرده زده بودند چشمهٔ آبی از میان حوض در زیر کوه واقع است میجوشد از جدولها جاری میشود به میان باغ و دریاچه میریزد. کوههای سبز مشرف بر بالای عمارت عالمی داشت بلبل متصل میخواند هوای باغ نشاط انگیز مثل بهشت. رفتم اندرونی شاه عباس مرحوم را گردش نمودم مشهور است به عمارت باغ تپه، حمام خوبی دارد اطراف دیوارها برج ساختهاند باغ بزرگی است مملو از نارنج اما خراب. بعد آمدم اندرون تالار چهل ستون در اندرون بود قرق شد کشتی کمآلاسینک را در دریاچه انداخته قدری میان دریاچه گشتم از بس باغ دلگشائی بود خستگی به کلی رفع نمود دریغ آفتاب زود غروب نمود قدری ملاحظهٔ نوشتجات نمودیم.
روز دوشنبه چهاردهم ماه ذیالحجه صبح را گفتم در عمارت بالای پشته صفیآباد ناهار طبخ بکنند. سوار شده از عمارت خرابه صاحبالزمان گذشته آنجا را تماشا نمودم حوضها و جدولها از سنگ تراش عمارت معتبر خوبی بوده اما ویران و خراب. اعتضادالّدوله میگفت بعضی صندلیهای[۱۸] سنگی مدوّر هم دارد. از دیوارهای عمارات درختهای انجیر قوی روئیده بسیار عمارت محکمی بود با محکمی خراب شد. خلاصه از یک طرف قصبه اشرف راندیم گلهای زنبق بنفش از دیوارها رسته. دیوارها تمام آجری خیاره دار شاه عبّاس ساخته که از بالای عمارت صفیآباد اندرون نمایان نباشد. راندیم تا بالای پشته عمارت صفیآباد رسیدیم راهی دارد که به حکم شاه عباس از سنگ ترشیدهاند و راه نیز سنگ فرش بود حال خراب است بسیار گل بود سنگهائی که در عمارت به کار بردهاند میگفتند معدنش در همین کوه متصل به عمارت است، دیوار سنگی با دروازه از وسط کوه ساختهاند از آنجا میگذرد باز کوهاست. قدری پیاده رفتم هوا مه و ابر بود گاهگاه هوا ترشحّی داشت. چشم انداز و دور نمائی که آنجا دیده شد از تعریف و توصیف بیرون است به تحریر نمیتوان آورد سرتاسر کوه و بیابان سبز و خرّم دریا نمایان دریای کوچک طولانی میانکاله جزیرهٔ عاشوراده پیدا بود. کشتیهای بخار روس و کشتیهای ترکمان که نمک و نفط[۱۹] میآوردند همه هویدا بود عالم تماشا و خوش بود. متصّل دوربین نگاه میکردم دو طرف تپه و کوههای سبز و جنگل عمارات اشرف در برابر چمن آب سبزه درختهای انار که بعضی برگهایش تازه سرخ شده سرخی و سبزی مخلوط به هم صحرا تا چشم کار میکند به همین حالت تا کنار دریا کشیده شدهاست. صحرای قرا تپّه از دور نمایان طرف دست راست اردو و پیشخانه و منزل پس فردا پیدا بود. کشتیهای بندر و ساحل استرآباد یکسر نمایان خیلی با صفا بود. ناهار آوردند پس از صرف ناهار باز دوربین انداختم عمارتی کلاهفرنگی وضع در وسط عمارت بود بسیار خراب است حکم دادم بسازند و حال ساخته شدهاست. پس از آن میل مراجعت نموده راه گل بود به منزل آمدیم میرزاصادقخان را از استرآباد خواسته بودم آمد دیدم. یحییخان نوشتجات وزیر خارجه را با نوشتجات اسلامبول آورد خواند عکاسباشی عکس انداخت. آقا ابراهیم گفت در چهار فرسخی اشرف معدن یخ است فرستاده بود آوردند.
روز سهشنبه پانزدهم ذیالحجه بیرون آمدیم حاجی میرزا علی آمد بعضی ظروف خوب مثل کاشیهای براق آورد میگفتند در سارو میسازند بد نبود. سوار اسب کهرخانه زاد شدیم از میان اشرف از پهلوی قصبه راه طی مینمودیم گل بسیار بود بنا بود میرشکار برود جرکهٔ ببر ببندد به اندک فاصله آدمهای میرشکار و صادق سورکی آمدند که میرشکار در سر جرکهاست اما پیادهها نیامدهاند. من برگشتم فرستادم پیادهها را خبر کرده بیاورند. به جانب عباس آباد راندیم آنجا را شاه عباس ساخته در میان جنگل است عمارت و دریاچه دارد بندی نیز بستهاند خواستیم آنجا ناهار خورده بعد بر سر جرکه بیائیم اعتضادالّدوله، میرزا صادقخان[و] کار گذار خارجهٔ استرآباد بودند صحبتکنان میرفتیم راه بسیار بد و گل بود. میرزا صادقخان مرخص شد رفت بلد راه امامقلیخان پسر عباسخان بود. از سارو تیولی عباسقلیخان هزار جریبی گذشتیم و از محاذی پلن که رودخانه آبی از جنب آن میگذرد و تیولی امامقلی خانست گذشتیم. از رود به سمت بالا راندیم راه باریک و گل چسبیده پلّه پلّه هوا ابر و مه شدت باران در کمال صعوبت طِّی مسافت میکنیم. از پیادههای مازندرانی میپرسم تا عباس آباد چه قدر مسافت است میگویند یک اسب یران هر چند میرویم نمیرسیم بالاخره رسیدیم در میان جنگل دیوار کهنه و سنگی پیدا شده بود دریاچه عظیمی نمودار شد اطرافش جنگل شده بود میانش جزیرهٔ کوچکی بود شاه عباس ساخته اما حالا خراب است. این دریاچه سه ده اشرف سارو را نود روز تابستان آب میدهد. شاه عباس بندی عظیم آجری محکم استوار ساختهاست از ته درّه که مبنای سدّ است تا آنجا که مساوی دریاچهاست البته قریب سی ذرع میشود عرض سدّ ده ذرع تخمیناً میشد. از بالای سدّ پلّه بستهاند که پائین میرفت آنجا ناهار خوردیم. یحییخان، طولوزان[و] سایر پیشخدمتان بودند بعد از ناهار دورنمای دریاچه را با قلم مداد کشیدیم بعد از آن سوار شده با پیشخدمتان و معدودی چند قدری اطراف دریاچه تفرّج نمودیم. درختهای بسیار بلند از میان دریاچه روئیده بود خلاصه برگشته به طرف منزل راندیم. پناه به خدا از سختی و صعوبت راه تمام راه پلّه پلّه گل. باران تند بارید قدری از سختی راه پیاده رفتم بعد سوار شده براندیم. اسب کهرخانه زاد تند میرفت راه احتیاط داشت به اسب میمون سوار شدم افتادیم میان جنگل و باطلاقهای بسیار، سختی و زحمت کشیدم از جنگل خارج شده. اعتضادالّدوله گفت برجهای قلعه شاه گله نمایانست. بسیار تعجب نمودم که چرا باید اینقدر از اشرف دور بشویم دو فرسخ بلکه بیشتر به اشرف مانده و به غروب دو ساعت کمتر مانده بود پیاده شده نماز گذارده شاه گله را مدّ نظر گرفته راندیم آخر گفتم از بلد بپرسند چه قدر به راه ماندهاست. بلد مرد احمقی بود گفت من خوب بلد نیستم آدمی به تعجیل به شاه گله فرستاده بلدی راه آوردند راندیم رو به اشرف دیگر فرصت پیاده شدن جائی به شکار نمودن نشد، ناگاه از طی چهار پنج خوک بیرون آمد سوارها تعاقب نمودند نشد کاری کنند جرکهچیهای میرشکار که صبح برای ببر رفته بودند صدای هیاهوی آنها بلند شد. رحمتالله گفت جرکه حاضر است گفتم وقت تنگ است میرشکار و سایرین اگر چیزی بیرون آمد بزنید. راندیم تا منزل با اعتضادالّدوله صحبت میکردم که مشغول شوم. مقارن غروب بسیار کسل و خسته وارد منزل شدیم. خوکهائی که از جلو درآمده بودند و شکار نشدند چهار پنج بچه آنها را گرفته آوردند دو تا را در جنگل رها نمودم. با خستگی شام خورده نماز کرده خوابیدم. دهاتی که امروز از محاذی آنها گذشتیم از اشرف الی عباس آباد که ملاحظه شد و بعضی دهات آن طرف عباسآباد که پیدا نبود از این قرار است (علی تپّه) ملکی ملّا آخوند ملّا حسن اشرفی، (سارو) تیولی عباسقلیخان هزار جریبی، (پاسنگ) تیولی امامقلیخان، (رباط قاجار) خلیل آباد، (علمدار خیل) بدرجه ملکی حاجی مهدی تاجر اشرفی (رکافه) و باقرآباد (ملکی ذوالفقارخان انزائی، (وله مازو) ملکی حاجی اشرفی، (کلاک) ملکی میرزا یوسفخان اشرفی، (سراج خیل) تیولی میرزا، (خورشید کلا) ملکی رضاقلیخان، (گلوگاه نصف) تیولی محمد مهدیخان عمرانلو نصف تیولی عباسقلیخان.
روز چهارشنبه شانزدهم ذیالحجه صبح هوا ابر و کثیف بود باران به شدّت میبارید هوا هم برودتی داشت. به حمام رفته بیرون آمدم اعتماد السلطنه و حاجبالّدوله حاضر خدمت بودند. میرشکار دیروز که جرکه شد خودش و آدمهایش دو خوک نر کشته بودند آورد دیدم. میگفت جوانی را زخم زد اما نمیمیرد. قدری عمارات شاه عباسی را تماشا نمودم حمام و باغ معتبری دارد کلاه فرنگی خوبی طرح افکنده بودند در نهایت خوش وضعی، قریب شش هفت سنگ آب از آنجا روان است. اندکی از کاشیهای کلاه فرنگی باقی مانده مثل چینی خوب اما خراب شده بود حکم تعمیر شد. از باغ تپه و چهل ستون گذشته سوار اسب تیمور میرزائی شدیم راندیم. باران به شدت میآمد کمال کسالت رویداد در صحرا خوانین معتبر ترکمانهای یموت که از استرآباد آمده بودند واسامیشان از این قرار است بحضور آمدند فورین جعفر بای، (محمد یارخان)، کلای خان(دریا قلیخان)، سید محمدخان(نظر خواجه)، آدینه حسنخان(گوگ خواجه) آقا بای (آدینه خان) شیخعلیخان، عراض قلیخان(قلچ خان) و یخشیخان(گنجعلیخان). در این بین جمعی اسب میدواندند گفتند خوک شکار میکنند معلوم شد خوک را زده آوردند خوک یکساله بود جوانی مازندرانی او را زده بود. باران تندتر شد در کالسکه نشسته قدری راندیم. آدمی از میرشکار آمد که خوکی را تولهها در میان لم انداخته اطرافش را دارند. اسب تیمورمیرزائی را سوار شده راندم رسیدم دیدم لمی کوچک است و خوک پیدا بود تفنگ دو لوله زنی چهارپاره زنی در دست گرفته ایستادم ازدحام خاص و عام فریاد مردم باران و گل بسیار حالت غریبی بود آخر خوک را از لم برآوردند تیری به جانب او انداخته نخورد باز به لم دیگر رفت تعاقب نمودیم تولهها میان لم خوک را میان گرفته بودند لولهٔ دیگر تفنگ را خالی نمود به خوک خورد از لم بیرون آمد تولهها او را خوابانیدند ماده خوک بزرگی بود کشتند. به کالسکه نشسته راندیم باران مانند ناودان جاریست. آمدم محاذی قراتپه به ناهار پیاده شدیم بعد به کالسکه نشسته به شتاب راندیم باران مردم را کسل نمود اندکی باران ایستاد سوار اسب شده میراندیم. میرشکار شغالی زنده گرفته آورد رها نمودم تولهها و تازیها تعاقب کردند فرار نمود سگها نتوانستند بگیرند. سوارهٔ عبدالملکی که در حسینآباد و ناصرآباد زاغ مرزین نشینند آمدند. سوارهای آراسته کارآمد بودند. جعفرخان عبدالملکی با سوار دیگر خوکی آوردند میگفتند با شمشیر زدهایم اثر زخم شمشیر در سر و پشت خوک پیدا بود. خلاصه سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. اعتضادالّدوله(یحییخان) [و] میرزا مسیح(صدیقالملک) را خواستم بعضی کارهای عارضین مازندرانیها بود رسیدگی شد گفتم فردا در همین منزل که اسمش چهار امام است توقف نمایند تا چادرها و بنه تر شده از باران بخشکد. هشت قرقاول نر شکار کرده بودند آوردند میگفتند در قلعجات عبدالملکی زدهاند.
روز پنجشنبه هفدهم ذیالحجه در منزل توقف شد اهل اردو اسباب باران خورده را خشک میکردند. ناهار در منزل خورده سوار اسب قزل ایلخانی فارس شدم به عزم تفرج میانکاله قدری رانده دیوانگی و بدسری مینمود به اسب خاکی رنگ خانه زاد سوار شدم. عباسقلیخان لاریجانی را امروز به مهمانداری و تشریفات اوربیلیانوف فرستادهٔ امپراتور روسیه و سایر مأمورین تفلیس مامور به عاشوراده نمودم که رفته آنها را از آنجا به فرحآباد بیاورد. خوانین ترکمان یموت که دیروز از استرآباد آمده بودند امروز به حضور آمدند به عرایض آنها رسیدگی شد رفتند. به طرف میانکاله رانده از محاذی قلعجات عبدالملکی گذشتیم جعفرخان بلد راه بود. انواع و اقسام مرغها در روی هوا با تفنگ زدم. چند خرگوش بیرون آمد قوش طیقون را پرانده گرفت، یک خرگوش هم من زدم، دو سار ابلق بزرگ و یک سار بزرگ در هوا زدم، خوک ماده در میانکاله زدم، مرداب خوش وضعی دیده شد، قوی بسیار داشت با ساچمه زدم خورد اما نیفتاد، در مرداب مرغهای مختلف بسیار بود بوتهٔ بادیان و تمشک و درخت انار بسیار حوالی مرداب بود. زمین سبز فضا و هوا با طراوت و صفا. بر لب مرداب پیاده شده نماز گذاردم چای صرف شده جورلوتهای سفید بی وحشت بالای سر ماها پرواز مینموند خودشان را به آب میزدند حیوانات کوچک آبی میگرفتند نزدیک ما نشسته میخورند نگذاشتم کسی به آنها تفنگ خالی کند. میرشکار آمد گفت دریای بزرگ نزدیک است سوار شده کنار دریا رفتیم قدری تفرّج و گردش نمودیم بسیار صفای آب و موج دریا تماشا داشت. مراجعت نموده به کالسکه نشستم راندیم تا منزل امروز به خلاف دیروز بسیار خوش گذشت. شب پس از شام قرق[۲۰] شد یحییخان آمد جواب عرایض سپهسالار و وزیر خارجه را نوشتم.
ادامه متن: نخستین سفرنامه ناصرالدینشاه به مازندران/۲