هزار و یکشب/خواب عجیب

(حکایت خواب عجیب)

و از جمله حکایتها اینست که در بغداد مردی خداوند نعمت بود و مالی بسیار داشت از حوادث روزگار او را مال تلف شد و حال دگر گون گشت و روزی خود را بمشقت تحصیل میکرد شبی از شبها با حزن و اندوه بخفت در خواب دید که گوینده با او همی گوید که ترا روزی در مصر است بسوی مصر سفر کن آن مرد ناگزیر بسوی مصر سفر کرد وقتیکه بمصر در آمد هنگام شام بود در مسجدی بخفت و در همسایگی مسجد خانه مرد متولی بود جماعتی از دزدان بمسجد در آمدند و از دیوار مسجد بآنخانه رفتند اهل آنخانه از آمدن دزدان بیدار شدند و ناله و فریاد برآوردند و استغاثه کردند شحنه با تابعان خود باستغاثه ایشان بیامد دزدان بگریختند و شحنه بمسجد در آمده مرد بغدادی را در آنجا یافت او را بگرفت با تازیانه اش چندان بزد که بهلاک نزدیک شد پس از آن بزندانش بفرستاد و سه روز مرد بغدادی بزندان اندر بود آنگاه شحنه او را حاضر آورد و باو گفت از بغداد سبب آمدن تو بسوی مصر چه بود گفت من در خواب دیدم گوینده ای پس گفت که ترا روزی در مصر است بسوی مصر برو چون بدینجا آمدم تازیانه از تو بخوردم دانستم که روزی من چه بوده است شحنه از سخن او بخندید و باو گفت ای کم خرد من سه بار در خواب دیده ام که گوینده بمن گفته است که در بغداد در فلان مکان بفلان محله خانه ای هست و در آنخانه حوضی است و در زیر آن حوض مالیست فراوان تو بدانجا رفته آنمال بیرون آور من این خواب را باور نکرده و سخن گوینده را نپذیرفتم و تو از کم خردی بسبب خوابی که اضغاث و احلام است از شهری بشهری سفر کرده پس از آن شحنه درمی چند بآن مرد بغدادی بداد و باو گفت این درمها توشه راه خود گیر و بشهر خود بازگرد چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب سیصد و پنجاهم بر آمد

گفت ایملک جوانبخت شحنه بآنمرد بغدادی گفت بشهر خویشتن بازگرد آن مرد درمها گرفته بغداد بازگشت و بدان نشان خانه که شحنه صفت کرده بود خانه همانمرد است چون بخانه خود رسید حوض را بکند و مال را بدرآورد.