هزار و یکشب/معجزه دانیال
(حکایت معجزه دانیال)
گفت ایملک جوانبخت و از جمله حکایتها اینست که در زمان گذشته در میان بنی اسرائیل زنی بود نکو کار و آن زن هر روز بمصلا بیرون میرفت و در پهلوی مصلا باغی بود چون آنزن بسوی مصلی میرفت بباغ اندر آمده در آنجا وضو میساخت و دو شیخ به حراست آن باغ مشغول بودند آندو شیخ او را بخویشتن بخواندند آن پاک دامن امتناع کرد ایشان گفتند اگر ما را بخود راه ندهی ما هر دو به زناکردن تو گواهی دهیم آنزن گفت خدای تعالی مرا از شما نگاه خواهد داشت پس از آن دو شیخ در باغ بگشودند و فریاد برآوردند مردمان همه رو بسوی ایشان کردند و حادثه باز پرسیدند ایشان گفتند این زن را دیدیم که با جوانی بفجور مشغول بود جوان از دست ما بگریخت و در آن ایام عادت این بوده است که زنا کار را سه روز از برای رسوائی او میگردانیدند پس او را سنگسار میکردند پس آن عاجز بی گناه را سه روز بگردانیدند و آن دو شیخ باغبان هر روز بنزد او آمدند و باو میگفتند اگر مقصود ما برآوری ترا از این ورطه خلاص میکنیم او میگفت من اگر بسختی جان بدهم به که بحرام دل بنهم پس از سه روز مردم بسنگسار کردن او گرد آمدند دانیال علی نبینا و علیه السلام نیز در میان ایشان دوازده ساله بود چون مردم خواستند او را سنگسار کنند دانیال گفت مشتابید تا من در میان ایشان حکم کنم پس کرسی نهادند دانیال بنشست و آن دو شیخ باغبان را از یکدیگر جدا کرد و او اول کسی بود که میان گواهان تفریق کرد پس با یکی از آن دو شیخ گفت آنچه دیده باز گو آن مرد ماجری بیان کرد دانیال علیه السلام باو گفت این کار در کدام مکان باغ روی داد گفت در سمت شرقی باغ و در زیر درخت امرود اتفاق افتاد پس از آن دیگری را حاضر آورده ازو پرسید که آنچه دیده ای باز گو او نیز ماجری باز گفت دانیال پرسید که در کدام مکان از باغ این حادثه روی داد آنمرد گفت در سمت غربی در زیر درخت سیب بود با همه اینها آن زن ایستاده سر به آسمان داشت و از خدایتعالی خلاصی میخواست آنگاه خدایتعالی صاعقه نازل فرمود در حال آن دو شیخ باغبان بسوختند و پاکدامنی آن زن بمردم آشکار شد و این اول معجزه بود که از دانیال علیه السلام سرزد