هزار و یکشب/ملک یونان و حکیم رویان

حکایت ملک یونان و حکیم رویان و آن این بوده که در زمین فرس و رویان ملکی بود ملک یونانش گفتندی و در تن آن ملک ناخوشی برص بود که اطبا از معالجت آن عجز داشتند روزی حکیمی سالخورده بآن شهر آمد که حکیم رویان نام داشت و لغت یونانی و فارسی و رومی و عربی و سود و زبان گیاهها و برگ درختها نیک بدانستی پس حکیم چند روزی در آنجا بماند و شنید که تن ملک برص دارد و اطبا در علاج آن عاجز شده اند برخاسته به پیش ملک یونان شد و زمین بوسیده طبیبی خود را بر ملک عرض نمود و گفت ای ملک شنیده ام که تنت را ناخوشی فرو گرفته و تا کنون علاج پذیر نگشته من میخواهم که معالجت کنم بی آنکه ترا شربتی بخورانم و روغنی بمالم ملک یونان در عجب شد و گفت چگونه میتوانی بی دارو و شربت معالجت نمودن و اگر چنین کنی ترا بی نیاز گردانم وآنچه که آرزو داری بر آورم اما چه روز و چه هنگام معالجه خواهی کرد ای حکیم درین کار بشتاب حکیم رویان زمین بوسیده بمنزل بازگشت و بمعالجت آماده شد روز دیگر به پیش ملک آمده گفت امروز با گوی و چوگان بمیدان همی رو چون ملک با گوی و چوگان بمیدان شد حکیم رویان پیش آمد و چوگان بر گرفته بملک داد و گفت چنین بگیر و بقوت بازو بر گوی بزن تا دست و تنت خوی کند و داور به دست تو نفوذ کرده تنت را فرو خواهد گرفت آن گاه بخانه بازگشته به گرمابه شو و پس از گرمابه زمانی بخواب که بهبودی یابی والسلام در حال ملک یونان سوار گشته چوگان بکف گرفت و بر گوی همیزد تا دست و تنش خوی کرد حکیم رویان دانست که دارو بر تن او نفوذ کرده گفت از اکنون بخانه باز گرد و بگرمابه شو ملک بخانه رفته بگرمابه شد پس از شست و شوی از گرمابه بیرون آمده بخسبید چون از خواب بر خاست دید تنش از ناخوشی پاک گشته بسیم سفید همی ماند شادمان و خرسند گردید روز دیگر حکیم ببارگاه شد و زمین ببوسید و بطرف بساط ایستاده گفت: تنت بناز طبیبان نیازمند مباد 🟌 وجود نازکت آزرده گزند مباد 🟌 سلامت همه آفاق در سلامت تست 🟌 بهیچ حادثه شخص تو دردمند مباد حکم شعر بانجام رسانید ملک بر پا خاسته او را در آغوش گرفت و در پهلوی خویشتن بنشاند، پس از آن خوانهای طعام بنهادند و خوردنی بخوردند و تا پسین بصحبت و منادمت بنشستند آنگاه ملک دو هزار دینار زر و هدیه‌های گرانبها بحکیم داد حکیم بخانه بازگشت و ملک خرسند نشسته بکردار نیک حکیم سپاس همیگفت چون روز دیگر شد ملک بدیوان برنشست و حکیم نیز ببارگاه آمده زمین ببوسید ملک او را در پهلوی خود جای داد چون حکیم خواست بازگردد ملک هزار دینار زر با خلعتها و هدیه‌ها بدو داد ملک را با حکیم کار بدینجا رسید و اما وزیر ملک مردی بخیل و بدخواه بود چون بخششهای ملک یونان را بحکیم رویان بدید بدو رشک آورد و بدخواهی او در دل گرفت و بپیشگاه ملک یونان رفته زمین نیاز بوسه داد و گفت ای ملک بندگان در گاه را فرض است که ملک را از آنچه ببینند آگاه کنند و پندی را که سودمند است باز گویند ملک گفت پند بازگوی وزیر گفت پیشینیان گفته اند هر که درعاقبت کارها اندیشه نکند برنج اندر افتد من ملک را در طریق ناصواب می‌بینم که بر دشمن و بدخواه خویش چندین عطا و بخشش میکند و ازین کار بسی هراس دارم ملک چون این بشنید بهم برآمد و رنگش پریدن گرفت از وزیر پرسید که بدخواه کیست وزیر گفت حکیم رویان دشمن جان ملک است ملک گفت چگونه بدخواه است که بی زحمت معالجت مرا از رنج چنان ناخوشی خلاص کرد اگر من او را انباز مملکت و پادشاهی خود کنم هنوز پاداش صد یک نیکوئی او نخواهد بود گمان دارم که تو این سخن را از رشک گفتی و همیخواهی که من او را کشته پشیمان شوم بدانسان که ملک سند باد پشیمان شد. چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست