هزار و یکشب/مونس کنیز

حکایت مونس کنیز

گفت ایملک جوانبخت از و از جمله حکایتها اینست که علی بن محمد بن عبد الله بن طاهر را کنیز کی مونس نام از برای شری عرضه داشتند علی بن محمد ازو پرسید ای کنیزک چه نام داری کنیز گفت اعز الله الامیر نام من مونس است علی بن محمد ساعتی سربزیر افکند پس از آن سر بسوی کنیزک برداشت و این بیت بخواند

  منم و دلی که دایم بدو دست دارم او را اگرش نگاه داری بتو میسپارم او را  

آن کنیزک گفت ای امیر

  چون در آن دل برق مهر دوست جست اندر این دل دوستی میدان که هست  

علی بن محمد را از آن کنیزک عجب وفضل او را خوش داشت و او را بهفتاد هزار درم بخرید و از آن کنیز او را فرزندی متولد شد که عبیدالله بن محمد مآئر بود