هشت کتاب/مرگ رنگ/مرگ رنگ
رنگی کنار شب
بی حرف مردهاست.
مرغی سیاه آمده از راههای دور
میخواند از بلندی بام شب شکست.
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست.
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ.
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده میآراید
با گوشوار پژواک.
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ، بی تکان.
لغزانده چشم را
بر شکلهای درهم پندارش.
خوابی شگفت میدهد آزارش:
گلهای رنگ سر زده از خاکهای شب.
در جادههای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار.
هر دم پی فریبی، این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار.
بندی گسستهاست.
خوابی شکستهاست.
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد بردهاست.
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد:
رنگی کنار این شب بی مرز مردهاست.