کلیات سعدی/بوستان/باب اول/نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست
نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست | و گر خون بفتوی بریزی رواست | |||||
کرا شرع فتوی دهد بر هلاک | الا تا نداری ز کشتنش باک | |||||
و گر دانی[۱] اندر تبارش کسان | برایشان ببخشای و راحت رسان | |||||
گنه بود مرد ستمکاره را | چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ |
***
تنت زورمندست و لشکر گران | ولیکن در اقلیم دشمن مران | |||||
که وی بر[۲] حصاری گریزد بلند | رسد کشوری بیگنه را گزند |
***
نظر کن در احوال زندانیان | که ممکن بود بیگنه در میان |
***
چو بازارگان در دیارت بمرد | بمالش خساست[۳] بود دستبرد | |||||
کز آن پس که بر وی بگریند زار | بهم باز گویند خویش و تبار | |||||
که مسکین در اقلیم غربت[۴] بمرد | متاعی کزو ماند ظالم ببرد | |||||
بیندیش از آن طفلک بی پدر | وز آه دل دردمندش حذر | |||||
بسا نام نیکوی پنجاه سال | که یک نام زشتش کند پایمال | |||||
پسندیده کاران جاوید نام | تطاول نکردند بر مال عام | |||||
بر آفاق اگر سر بسر پادشاست | چو مال از توانگر[۵] ستاند گداست | |||||
بمرد از تهیدستی آزاد مرد | ز پهلوی مسکین[۶] شکم پر نکرد |
***