کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/یکی را پسر گم شد از راحله
یکی را پسر گم شد از راحله | شبانگه بگردید در قافله | |||||
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت | بتاریکی آن روشنائی نیافت | |||||
چو آمد بر مردم کاروان | شنیدم که میگفت با ساروان | |||||
ندانی که چون راه بردم بدوست | هر آنکس که پیش آمدم گفتم اوست | |||||
از آن اهل دل در پی هرکسند | که باشد که روزی بمردی رسند | |||||
برند از برای دلی بارها | کشند از برای گلی خارها |
***