کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/یکی زهرهی خرج کردن نداشت
حکایت
یکی زهرهٔ خرج کردن نداشت | زرش بود و یارای خوردن نداشت | |||||
نه خوردی، که خاطر بر آسایدش | نه دادی، که فردا بکار آیدش | |||||
شب و روز در بند زر بود و سیم | زر و سیم در بند مرد لئیم | |||||
بدانست روزی پسر در کمین | که مِمسک کجا کرد زر در زمین | |||||
ز خاکش بر آورد و بر باد داد | شنیدم که سنگی در آنجا نهاد | |||||
جوانمرد را زر بقائی نکرد | بیکدستش آمد بدیگر بخورد | |||||
کزین کمزنی بود ناپاکرو | کلاهش ببازار و میزر گرو | |||||
نهاده پدر چنگ در نای خویش | پسر چنگی و نائی آورده پیش | |||||
پدر زار و گریان همه شب نخفت | پسر بامدادان بخندید و گفت | |||||
زر از بهر خوردن بود ای پدر | ز بهر نهادن چه سنگ و چه زر؟ | |||||
زر از سنگ خارا برون آورند | که با دوستان و عزیزان خورند | |||||
زر اندر کف مرد دنیا پرست | هنوز ای برادر بسنگ اندرست | |||||
چو در زندگانی بدی با عیال | گرت مرگ خواهند از ایشان منال | |||||
چو چشمار و آنگه خورند از تو سیر | که از بام پنجه گز افتی بزیر | |||||
بخیل توانگر بدینار و سیم | طلسمیست بالای گنجی مقیم | |||||
از آن سالها میبماند زرش | که گردد طلسمی چنین بر سرش | |||||
بسنگ اجل ناگهش[۱] بشکنند | بآسودگی گنج قسمت کنند | |||||
پس از بردن و گرد کردن چو مور | بخور پیش از آن کت خورد کرم گور | |||||
سخنهای سعدی مثالست و پند | بکار آیدت گر شوی کار بند | |||||
دریغست ازین[۲] روی برتافتن | کزین روی دولت توان یافتن |