کلیات سعدی/بوستان/باب نهم/فرو رفت جم را یکی نازنین
حکایت
فرو رفت جم را یکی نازنین | کفن کرد چون کرمش ابریشمین | |||||
بدخمه درآمد پس از چند روز | که بر وی بگرید بزاری و سوز | |||||
چو پوسیده دیدش حریر[۱] کفن | بفکرت چنین گفت با خویشتن | |||||
من از کرم برکنده بودم بزور | بکندند ازو باز کرمان گور | |||||
درین باغ سروی نیامد بلند | که باد اجل بیخش از بن نکند[۲] | |||||
قضا نقش یوسف جمالی نکرد | که ماهی گورش چو یونس نخورد[۲] | |||||
دو بیتم جگر کرد روزی کباب | که میگفت گویندهای با رباب | |||||
دریغا که بی ما بسی روزگار | بروید گل و بشکفد نوبهار | |||||
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت | برآید که ما خاک باشیم و خشت |