کلیات سعدی/بوستان/باب هشتم/برهنه تنی یک درم وام کرد

حکایت

  برهنه تنی یک درم وام کرد تن خویش را کسوتی خام کرد  
  بنالید کای طالع بدلگام بگرما بپختم در این زیر خام  
  چو ناپخته آمد ز سختی بجوش یکی گفتش از چاه زندان خموش  
  بجای آور ای خام شکر خدای که چون ما نهٔ خام بر دست و پای