کلیات سعدی/بوستان/باب هشتم/شب از بهر آسایش تست و روز
شب از بهر آسایش تست و روز | مه روشن و مهر گیتی فروز | |||||
سپهر از برای تو فراش وار | همی گستراند بساط بهار | |||||
اگر باد و برفست و باران و میغ | و گر رعد چوگان زند، برق تیغ | |||||
همه کارداران[۱] فرمانبرند | که تخم تو در خاک میپرورند | |||||
اگر تشنه مانی ز سختی مجوش | که سقای ابر آبت آرد بدوش[۲] | |||||
ز خاک آورد رنگ و بوی و طعام | تماشاگه دیده و مغز و کام | |||||
عسل دادت از نحل و منّ از هوا | رطب دادت از نخل و نخل از نوا | |||||
همه نخلبندان بخایند دست | ز حیرت که نخلی چنین کس نبست | |||||
خور و ماه و پروین برای تواند | قنادیل سقف سرای تواند | |||||
ز خارت گل آورد و از نافه مشک | زر از کان و برگ تر از چوب خشک | |||||
بدست خودت چشم و ابرو نگاشت | که محرم باغیار نتوان گذاشت | |||||
توانا که او نازنین پرورد | بالوان نعمت چنین پرورد | |||||
بجان گفت باید نفس بر نفس | که شکرش نه کار زبانست و بس | |||||
خدایا دلم خون شد و دیده ریش | که میبینم انعامت از گفت[۳] بیش | |||||
نگویم دد و دام و مور و سمک | که فوج ملایک بر اوج فلک[۴] | |||||
هنوزت سپاس اندکی گفتهاند | ز بیور هزاران یکی گفتهاند | |||||
برو سعدیا دست و دفتر بشوی | براهی که پایان ندارد مپوی |
***