کلیات سعدی/بوستان/باب هفتم/جوانی ز ناسازگاری جفت
حکایت
جوانی ز ناسازگاری جفت | بر پیرمردی بنالید و گفت | |||||
گران باری از دست این خصم چیر | چنان میبرم کاسیا سنگ زیر | |||||
بسختی بنه گفتش ای خواجه دل | کس از صبر کردن نگردد خجل | |||||
بشب سنگ بالائی ای خانه سوز | چرا سنگ زیرین نباشی بروز | |||||
چو از گلبنی دیده باشی خوشی | روا باشد ار بار خارش کشی | |||||
درختی که پیوسته بارش خوری | تحمل کن آنگه که خارش خوری |