کلیات سعدی/بوستان/باب هفتم/سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
در عالم تربیت[۱]
سخن در صلاحست و تدبیر و خوی | نه در اسب و میدان و چوگان و گوی[۲] | |||||
تو با دشمن نفس همخانهٔ | چه در بند پیکار بیگانهٔ؟ | |||||
عنان باز پیچان نفس از حرام | بمردی ز رستم گذشتند و سام | |||||
تو خود را چو کودک ادب کن بچوب | بگرز گران مغز مردم[۳] مکوب[۴] | |||||
وجود تو شهریست پر نیک و بد | تو سلطان و دستور دانا خرد[۵] | |||||
رضا و ورع نیکنامان حر | هوی و هوس رهزن و کیسه بر | |||||
چو سلطان عنایت کند با بدان | کجا ماند آسایش بخردان؟ | |||||
ترا شهوت و حرص و کین و حسد | چو خون در رگانند و جان در جسد[۶] | |||||
هوی و هوس را نماند ستیز | چو بینند سر پنجهٔ عقل تیز[۷] | |||||
رئیسی که دشمن سیاست نکرد | هم از دست دشمن ریاست نکرد | |||||
نخواهم درین نوع[۸] گفتن بسی | که حرفی بس ار کار بندد کسی |
***
- ↑ یازده بیت اول این باب در بعضی از نسخهها نیست و در بعضی از نسخههای متاخر علاوه بر این یازده بیت اشعاری هست که ما در حاشیه ۴ و ۵ و ۶ میآوریم.
- ↑ در یک نسخهٔ متاخر این بیت چنین است.
خردمندی آموز و تدبیر و خوی نه جنک و سواری و چوگان و گوی - ↑ مردان.
- ↑
کس از چون تو دشمن ندارد غمی که با خویشتن بر نپائی همی - ↑
همانا که دونان گردنفراز درین شهر گیرند سودا و آز - ↑
گر این دشمنان تربیت یافتند سر از حکم و رای تو برتافتند - ↑ در یکی از نسخههای متاخر این بیت نیز هست:
نه بینی که شب دزد و اوباش و خس نگردند جائی که گردد عسس - ↑ چه حاجت درین باب.