کلیات سعدی/بوستان/باب پنجم/عبادت به اخلاص نیت نکوست
عبادت باخلاص[۱] نیت نکوست | وگرنه چه آید ز بی مغز پوست؟ | |||||
چه زنار مغ در میانت چه دلق | که در پوشی از بهر پندار خلق | |||||
مکن گفتمت مردی خویش فاش | چو مردی نمودی مخنث مباش | |||||
باندازهٔ بود باید نمود | خجالت نبرد آنکه ننمود و بود | |||||
که چون عاریت برکنند[۲] از سرش | نماید[۳] کهن جامهٔ در برش | |||||
اگر کوتهی پای چوبین مبند | که در چشم طفلان نمائی بلند | |||||
و گر نقره اندوده باشد نحاس | توان خرج کردن بر ناشناس | |||||
منه جان من آب زر بر پشیز | که صراف دانا نگیرد بچیز | |||||
زر اندودگانرا بآتش برند | پدید آید آنگه که مس یا زرند |
***
ندانی که بابای کوهی چه گفت | بمردی که ناموس را شب نخفت | |||||
برو جان بابا در اخلاص پیچ | که نتوانی از خلق رستن بهیچ[۴] | |||||
کسانی که فعلت پسندیدهاند | هنوز از تو نقش برون دیدهاند | |||||
چه قدر آورد بندهٔ حوردیس | که زیر قبا دارد اندام پیس | |||||
نشاید بدستان شدن در بهشت | که بازت رود چادر از روی زشت |