کلیات سعدی/بوستان/باب پنجم/شتر بچه با مادر خویش گفت
حکایت
شتر بچه[۱] با مادر خویش گفت | پس از رفتن[۲] آخر زمانی بخفت | |||||
بگفت ار بدست منستی مهار | ندیدی کسم بارکش در قطار | |||||
قضا[۳] کشتی آنجا که خواهد برد | و گر ناخدا جامه بر تن[۴] درد | |||||
مکن سعدیا دیده بر دست کس | که بخشنده پروردگارست و بس | |||||
اگر حق پرستی ز درها بست | که گر وی براند نخواند کست | |||||
گر او نیکبختت[۵] کند سر برآر | وگرنه سرِ ناامیدی بخار |
***