کلیات سعدی/بوستان/باب پنجم/چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
حکایت
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف | چو عنقا برآورد و پیل و زراف | |||||
مرا صورتی برنیاید ز دست | که نقشش معلم ز بالا نبست | |||||
گرت صورت حال بد یا نکوست | نگارندهٔ دست تقدیر اوست | |||||
درین نوعی از شرک پوشیده هست | که زیدم بیازرد و عمرم بخست | |||||
گرت دیده بخشد خدواند امر | نبینی دگر صورت زید و عمر | |||||
نپندارم ار بنده دم درکشد | خدایش بروزی قلم درکشد | |||||
جهان آفرینت گشایش دهاد | که گر وی ببندد که داند[۱] گشاد |
- ↑ نشاید.