کلیات سعدی/رساله انکیانو

در تربیت یکی از ملوک گوید[۱]

معلوم شد که خسرو عادل دام دولته قابل تربیت است و مستعد نصیحت.

بدانکه مالک رعیت را و صاحب ملک و دولت را لازمست از سیرت ملوک چندی دانستن و در مهمات کار بستن، طلب نیکنامی و امید نیک سرانجامی را.

اول آنکه ابتداء کارها بنام خدای تعالی کنند، و یاری از او خواهد، و سخن اندیشیده گوید، و سر دل با هر کس در میان ننهد، و تواضع پیشه گیرد، و روی از سخن ارباب مهمات نگرداند، و رعیت بر خود نیازارد، و قطع دزدان و قصاص خونیان بشفاعت فرو نگذارد، و با خصم قوی در نپیچد، و بر ضعیف ستمکاری روا ندارد. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. ظلم صریح از گناه خاصگیان تن زدنست و عامیانرا گردن زدن. حاکمان بر مثال سرند و رعیت بر مثال بدن و نادان سری باشد که بدن خود را بدندان خود پاره کند. و باید که مردم خردمند پرورد، و خدمتگاران قدیم را حق فرامش نکند، و آثار بزرگان پیش محو نگرداند، و با دونان و بی‌هنران ننشیند و غم حال از آن بیشتر خورد که از آن سال[۲]. عاملی که برای پادشاه توفیر از مال رعیت انگیزد خطاست که پادشاه بر رعیت از آن محتاج‌ترست که رعیت بپادشاه، که رعیت اگر پادشاه نیست و اگر هست همان رعیت است و پادشاه بی‌وجود رعیت متصور نمیشود. گفتار پیران جهاندیده بشنود، و بر اطفال و زنان و زیردستان ببخشاید، و بازرگانان و مسافران را نگاهدارد، و زیان زدگان را دستگیری کند، و مردم بد را نیابت ندهد که دعای بد بدو تنها نکنند، و سخن صاحب غرض نشنود و تا بغور گناه نرسد عقوبت روا ندارد، و بپنج روزه مهلت دنیا مغرور نشود.

  جهان نماند و خرم روان آدمئی که باز ماند ازو در جهان بنیکی یاد  

مَثلِ حاکم با رعیت مثل چوپانست با گله، اگر گله نگه ندارد مزد چوپانی حرام می‌ستاند. و حکایت پادشاهان پیشین بسیار می‌خواند تا از سیرت نیکان خیر آموزد و از عاقبت بدان عبرت گیرد، و در حال گذشتگان نظر کند و مردم ناآزموده را اعتماد نکند، و کار بزرگ بخردان نفرماید و هیبت خود را نگاه دارد، و مسخره و مطرب و بازیگر و امثال اینها را همه وقتی بخود راه ندهد، و نرد و شطرنج و دیگر ملاهی[۳] عادت نکند، و بتیر و کمان و گوی زدن و بصید بسیار نرود، و در دفع بدان تأخیر نکند، و با دوست و دشمن نیکوئی کند که دوستان را محبت بیفزاید و دشمنان را عداوت کم شود، و از عذر و زهر ایمن ننشیند، و از کمین غافل نباشد. و پیوسته چنان نشیند که گوئی دشمن بر درست که اگر ناگاه درآید ناساخته نباشد. و در زندان[۴] بهر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رها کردنی رها کند. و گناه کوچک را بقدر آن مالش دهد و بیگناه را دست بازدارد، و بی‌برگرا صدقات فرماید. و کسی را که بی‌جرمی از نظر خود براند بیکبار محروم نگرداند. و مردم عزل دیده و سختی کشیده باز عمل فرماید که بجان بکوشند از بیم بینوائی. و دوستان قوی دارد تا دشمنان قوی نشوند، و با دشمن قوی نستیزد، و همه حال با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند و همه رنجی بدشمن نرساند که وقتی دوست گردد. و رعیت نیازارد تا بروز واقعه میل از او بجانب دشمن نکنند. و در چشم غریبان بهیبت نشیند و با خواجه‌تاشان تکبر نکند[۵]، و احترام گذشتگان و رفیقان و دوستان گذشته بکند، و اهل و قرابت گاه‌گاه بنوازد، و با آشنایان وفاداری کند، و مردم نامی را در بند گرامی دارد و کسان معتبر در خدمت ایشان برگمارد. خودرای و سبکبار سروری را نشاید و دولت برو نپاید. و پادشاهان را حکم ضرورتست در مصالح ملک و قاضیان را در مصالح دین و گرنه ملک و دین خراب گردد. و چندانکه تواند بدی نکند و اگر العیاذبالله قضا رفت و خطا آمد بتدارک آن مشغول شود و به نیکی بکوشد، و باعتماد تدارک دلیری بر گناه نکند که هرگز درست با شکسته برابر نباشد. و عفو از گناه کسی کند که دعای خیر گوید همه کس نه او گوید و بس. و پیش از آنکه سخن گوید اندیشه کند تا این سخن اگر دیگری گوید بپسندد پس آنگاه بگوید.

بدگوی مردم بدوستی نگیرد که با وی همان معاملت کند که با دیگران کرد. تا دفع دشمنان بمال و مدارا میشود جان در خطر ننهد که بهزیمت پشت دادن به از آنکه با شمشیر مشت زدن. اندازهٔ کارها نگاه دارد و دست سخاوت گشاده دارد. سر جملهٔ پندها آنست که آنچه دست دهد بدهد.

  جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش چو حق بر تو پاشد تو با بنده پاش  

اوقات عزیز خود را موزع کند بعضی بتدبیر ملکداری و مصالح دنیوی، و بعضی بلذات و خواب، و قسمی بطاعات و مناجات با حق – خصوص در وقت سحرگاه که اندرون صافی باشد – و نیت خیر کند و از حقتعالی مدد توفیق خیر خواهد، و اندرون خود با حق و خلق راست گرداند، و خواب نکند تا حساب نفس خود نکند که آنروز از او چه صادر شده است تا اگر نیکی نکرده باشد توبه کند و پشیمان شود، و نفس خود را سرزنش کند، و بر خود غرامتی نهد بخلاف آنکه کرده باشد، و بنیکی بکوشد.

و اندازهٔ کارها نگاه دارد، نیکمردی کند نه چندانکه بدان چیره گردند، و بخشندگی کند نه چندانکه دستگاه ضعیف شود، خزینه نگاه دارد نه چندانکه حاشیت و لشکری سختی برند، خشم گیرد نه چندانکه مردم از آن متنفر[۶] شوند و بازی کند نه چندانکه هیبتش برود. جائی که رود قوّت از خدای تعالی خواهد و بزور خود کفایت نکند. عهدهٔ ملک‌داری کاری عظیم است بیدار و هشیار باید بودن و بلهو و طرب مشغول بودن همه وقتی نشاید.

  با اهل دولت ببازی نشست که دولت ببازی برفتش ز دست  

چندین نصیحت سعدی بشنود و در مهمات کار بندد و چون منتفع شود دعای خیر دریغ ندارد و دست سخاوت گشاده دارد.

  زرافشان چو دنیا بخواهی گذاشت که سعدی دُر افشاند اگر زر نداشت  


  1. در یک نسخهٔ قدیم عنوان رساله چنین است: «جواب رسالهٔ ملک آباقا» و در نسخهٔ چاپی چنین: «در نصیحت سلطان انکیانو»
  2. وغم حال درویشان از آن بیشتر خورد که ازان خویش.
  3. و دیگر لعب‌ها را.
  4. و زندانیان را.
  5. کلاه تکبر بگذارد.
  6. متفرق.