کلیات سعدی/غزلیات/آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۷۴– ط
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد | نه دل من که دل خلق جهانی دارد | |||||
بتماشای درخت چمنش حاجت نیست | هر که در خانه چنو[۱] سرو روانی دارد | |||||
کافران از بت بیجان چه تمتع[۲] دارند؟ | باری آن بت بپرستند[۳] که جانی دارد | |||||
ابرویش خم بکمان ماند و قد راست بتیر | کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد | |||||
علت آنست که وقتی سخنی میگوید | ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد | |||||
حجت آنست که وقتی کمری میبندد | ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد | |||||
ایکه گفتی مرو اندر پی خونخوارهٔ خویش | با کسی گوی که در دست عنانی دارد | |||||
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود | هر که بر چهره ازین داغ نشانی دارد | |||||
سعدیا کشتی ازین موج بدر نتوان برد[۴] | که نه بحریست محبت که کرانی دارد |
- ↑ چنین.
- ↑ تمنا.
- ↑ دارید، باری آن بُت بپرستید.
- ↑ شکل غلط قبلی: موج بدر نتوان برد