کلیات سعدی/غزلیات/آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود

۲۷۲– ط

  آنکه نقشی دیگرش جائی مصور میشود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود  
  عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد بیخلاف[۱] آن مملکت بر وی مقرر میشود  
  دیگرانرا تلخ می‌آید شراب جور عشق[۲] ما ز دست دوست میگیریم و شکر میشود  
  دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان گر بدین مقدارت آن دولت میسر میشود  
  هرگزم در سر نبود اندیشهٔ سودا ولیک پیل اگر دربند می‌افتد مسخر میشود  
  عیشها دارم درین آتش که بینی دمبدم کاندرونم گر چه میسوزد منور میشود  
  تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر میشود[۳]  
  غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش باز می‌بینم که در آفاق دفتر میشود  
  آبشوق از چشم سعدی میرود بر دست و خط لاجرم چون شعر میآید سخن تر میشود  
  قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود چون همی‌سوزد جهان از وی معطر میشود  


  1. بی‌گمان.
  2. از دست دوست.
  3. در یک نسخهٔ قدیم: چون تو می‌بینم دلم هر لحظه خوشتر میشود.