کلیات سعدی/غزلیات/از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۹۰– ب
ازین تعلق بیهوده تا بمن چه رسد | وز آنکه خون دلم ریخت تا بتن چه رسد | |||||
بگرد پای سمندش نمیرسد مشتاق | که دستبوس کند، تا بدان دهن چه رسد | |||||
همه خطای[۱] منست اینکه میرود بر من | ز دست خویشتنم تا بخویشتن چه رسد | |||||
بیا که گر بگریبان جان رسد دستم | ز شوق پاره کنم، تا به پیرهن چه رسد | |||||
که دید رنگ بهاری برنگ رخسارت؟ | که آب[۲] گل ببرد تا بیاسمن چه رسد | |||||
رقیب کیست؟ که در ماجرای خلوت ما | فرشته ره نبرد تا باهرمن چه رسد | |||||
ز هر نبات که حسنی و منظری دارد | بسرو قامت آن نازنین بدن چه رسد | |||||
چو خسرو از لب شیرین نمیبرد مقصود | قیاس[۳] کن که بفرهاد کوهکن چه رسد | |||||
زکوة لعل لبت را بسی طلبکارند | میان اینهمه خواهندگان بمن چه رسد | |||||
رسید نالهٔ سعدی بهرکه در آفاق | و گر عبیر نسوزد بانجمن چه رسد |