کلیات سعدی/غزلیات/این چه رفتارست کارامیدن از من میبری
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۷۲ – ط
این چه رفتارست کارامیدن[۱] از من میبری؟ | هوشم از دل میربائی عقلم از تن[۲] میبری | |||||
باغ و لالستان[۳] چه باشد آستینی برفشان | باغبانرا گو بیا گر گل بدامن میبری | |||||
روز و شب میباشد آنساعت که همچون آفتاب | مینمائی روی و، دیگر باز روزن میبری | |||||
مویت از پس تا کمرگه خوشهٔ بر خرمنست | زینهار آن خوشه پنهانکن که خرمن میبری | |||||
دل بعیاری ببردی ناگهان از دست من | دزد شب گردد تو فارغ[۴] روز روشن میبری | |||||
گر تو برگردیدی از من بیگناه و بیسبب | تا مگر من نیز برگردم، غلط ظن میبری | |||||
چون نیاید دود ازان خرمن که آتش میزنی؟ | یا ببندد خون ازین[۵] موضع که سوزن میبری؟ | |||||
این طریق دشمنی باشد نه راه[۶] دوستی | کابروی دوستان در پیش دشمن میبری | |||||
عیب مسکینی مکن افتان و خیزان در پیت | کان[۷] نمیآید تو زنجیرش بگردن میبری | |||||
سعدیا گفتار شیرین پیش آن کام و دهان | در بدریا میفرستی زر بمعدن میبری |