کلیات سعدی/غزلیات/ای که رحمت مینیاید بر منت
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۴۴– خ
ای که رحمت مینیاید بر منت | آفرین بر جان[۱] و رحمت بر تنت | |||||
قامتت گویم که دلبندست و خوب | یا سخن، یا آمدن،[۲] یا رفتنت | |||||
شرمش از روی تو باید[۳] آفتاب | کاندر آید بامداد از روزنت | |||||
حسن اندامت نمیگویم بشرح | خود حکایت میکند پیراهنت | |||||
ایکه سر تا پایت از گل خرمنست | رحمتی کن بر گدای خرمنت | |||||
ماهرویا مهربانی پیشه کن | سیرتی چون صورت مستحسنت | |||||
ای جمال کعبه روئی باز کن | تا طوافی میکنم پیرامنت | |||||
دست گیر این پنجروزم در حیات | تا نگیرم در قیامت دامنت | |||||
عزم دارم کز دلت بیرون کنم | واندرون جان بسازم مسکنت | |||||
درد دل با سنگدل گفتن چسود | باد سردی میدمم در[۴] آهنت | |||||
گفتم از جورت بریزم خون خویش | گفت خون خویشتن در گردنت | |||||
گفتم آتش در زنم آفاق را | گفت سعدی در نگیرد با منت |