کلیات سعدی/غزلیات/بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۴۷
بخت و دولت ببرم زآب روان باز آمد(؟) | وز سعادت بسرم سرو روان باز آمد | |||||
پیر بودم بوصال رخ خویش همه روز | باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد(؟) | |||||
دوست باز آمد و دشمن برمید از پیشم | شکر نعمت که بتن جان گران باز آمد(؟) | |||||
مژدگانی بده ایدوست که محنت بگذشت | نعمت فتح و گشایش بزمان باز آمد | |||||
دولت آمد ببر و بخت و سعادت برسید | مشتری از سر شادی بکمان باز آمد | |||||
آفتاب کرم و ماه ضیا هم برسید | تاج اقبال و کرامت بعیان باز آمد(؟) | |||||
سعدیا تاج سعادت دگر از نو برسید | کان نگار شده چون آب روان باز آمد |